خاطرات فضای مجازی - قسمت دوّم

ساخت وبلاگ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

ادامه ی خاطرات مربوط به « فضای مجازی » رو پی میگیریم با نفر دوم، منتها قبل از بیان اصل خاطرات، مقدمه کوتاهی رو در مورد ایشون می نویسم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


مقدّمه : یک خانوم متاهلی بود که دور از وطنِ مادریش، در یک شهری زندگی می کرد و در همان شهر مشغول تحصیل در دانشگاه بود

همسر ایشون دچار مشکلی شده بود که نمی تونست در خونه بمونه ( اگه اشتباه نکنم بخاطر بدهکاری، تحت تعقیب پلیس بود )

این خانوم در چنین شرایطی وارد چت یاهو شد و چون شمّ مذهبی داشت، بیشتر با بچه مذهبی ها ارتباط گرفت

همزمانی که ایشون در چت یاهو فعال بود ، پیگیر کارهای طلاق و جدایی هم بود ( ظاهرا اصل ازدواجش اجباری بود ، در ادامه هم مشکل همسرش باعث شد تا تنها بشه )

در فضای مجازی، بین همه ی کاربران اینطور جا انداخته بود که من خانمی مجرد هستم ( یه طورایی حق هم داشت! نمی تونست بگه من متاهل هستم و همسرم متواریه )

ایشون هم مثل خیلی های دیگه به خاطر سوالات مذهبی ، در چت یاهو ، به من پیام می داد ...

مدتی که گذشت، متوجه صمیمیت در کلامش شدم، مثلا وقتی میخواست من رو مخاطب قرار بده به جای الفاظی چون « حاج آقا » ، « آقا یا جناب کردان » یا « برادر من » ، از لفظ « داداش » استفاده می کرد و این با روحیه طلبگی من، اصلا سازگار نبود و بابت این قضیه واقعا عذاب می کشیدم ... البته ایشون مرتکب گناه نشده بود و مدلش اونطوری بود ولی من روحیاتم خاص بود

میخواستم عذرش رو بخوام اما دیدم هر بار که به حرم میرم، اولین نفری هست که به ذهنم میاد تا به جاش سلام بدهم یا زیارت کنم ( طبق همون قاعده دقیقی که در پست قبلی نوشتم ) ... پایان مقدمه

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره ی اوّل

اون سالها توفیقی بود که هر شب ساعت هشت حرم باشم ، یک شب جلوی ضریح نشستم و به آقا عرض کردم : « چت یاهو برکات خوبی برای من داره، همین شبهات کاربران رو که جواب میدم، این خیلی خوبه و من راضی ام اما آقا جان خواهشا این خانوم رو از روی خط من بردارید ، یک طوری به دلش بندازید که دیگه روی خط من نیاد ، نوع ادبیاتش واقعا برای من آزار دهنده هست » یادمه اون شب جلوی ضریح خیلی گریه کردم ... بعد از اینکه کمی آروم شدم، یک صحنه عجیبی دیدم

دیدم توی باغ رضوان حرم، من و این خانوم ، با فاصله روی نیمکت سنگی نشسته ایم و دارم ازش سوال می کنم : « خواهرم ؛ طلاق گرفتی ؟ بالاخره راحت شدی؟ »

به خودم اومدم، گفتم خدایا این چیه دارم می بینم ؟ ایشون که گفت مجرّد هست، طلاق دیگه چیه ؟!

در طول هفت ماه ارتباط ایشون با بنده در چت یاهو ، چهار مرتبه این صحنه رو توی حرم دیدم و جالبه هر بار از حرم برمی گشتم و می خواستم از ایشون سوال کنم که این چیه من توی حرم می بینم ، به طور کامل یادم می رفت و حتی بار چهارم از حرم تا منزل، به خودم این تذکر رو دادم که وقتی رسیدم خونه اولین کاری که می کنم رفتن به چت یاهو و سوال از ایشون باشه ولی عجیب بود که کامپیوتر رو روشن کردم ، چت یاهو رو باز کردم و برای ایشون سلام هم نوشتم ، اما یادم رفت چی میخواستم بنویسم ! و بعد از اینکه کامپیوتر رو خاموش کردم ، یادم اومد !

اونجا بود که فهمیدم نمیخوان این خانوم بفهمه که من توی حرم چی دارم می بینم

با اینکه چهار مرتبه این صحنه رو دیدم و متوجه شدم این خانوم یک مشکلی داره و فعلا گوش من رو گرفتند که پای ارتباط با این خانوم بایستم اما همچنان چت با ایشون برای من عذاب آور بود ( خب اون زمان، هم حال و هوای حجره طلبگی بر روحیات من حاکم بود و هم تدریس در حوزه علمیه خواهران رو هنوز شروع نکرده بودم و با زن نامحرم همکلام نشده بودم ، چه برسه به اینکه بخوام با یکیشون چت کنم و طرف مقابل هم بخواد کمی صمیمت در کلام داشته باشه )

من برای اینکه اذیت نشم، به نیت اینکه ایشون کمتر روی خط من بیاد ، بین ایشون و خانواده ام ارتباط برقرار کردم و یک صمیمیتی بینشون برقرار شد و اثر اون صمیمیت تا سالها در خانواده ی ما بود به طوری که محمد مهدی همین سه سال پیش از من سوال کرد : اون عمه ای که من در فلان شهر داشتم کجاست؟ چرا باهاش ارتباط نداریم؟! ( بنده خدا فکر کرد واقعا عمه اش بوده )

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره ی دوّم

در بازه ی همون هفت ماهی که ایشون با بنده در ارتباط بود، یک روزصبح، فکر کنم حوالی ساعت ده بود، پای کامپیوتر مشغول درس مکاسب بودم یعنی استاد از روی سی دی درس میگفت و من از روی کتاب خط می بردم و نکات رو یادداشت می کردم .... وسط درس یکدفعه صحنه ی عجیبی دیدم

دیدم دو تا خانوم – که یکیشون همین خانوم بود - از خیابونی میخوان رد بشن و اتفاقی براشون افتاد ( ماشین نزدیک بود بزنتشون ) ... جالبه اون طرف خیابون و مقصد این دو تا خانومها رو هم می دیدم که میخواستند برن یه جایی مثل دفتر یا اداره

خیابان خیام - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد


به خودم اومدم ، دیدم استاد دو خط جلوتر رو داره توضیح میده !

ذهنم درگیر شد که این چه صحنه ای بود دیدم . فکر می کردم شیطان هست که داره اذیتم میکنه

اون روز آیدی ایشون تا ساعت 9 شب آنلاین نشد

وقتی آنلاین شد بلافاصله پیام داد که « سلام . امروز نزدیک بود بی آبجی بشید »

نوشتم سلام چی شده ؟

نوشت امروز صبح با خانوم فلانی رفتیم برای یک کاری، نزدیک بود ماشین به ما بزنه ، خیلی خدا رحم کرد، هنوز که هنوزه تنم داره میلرزه

نوشتم خدا رو شکر که سالم هستید

می تونستم بنویسم که امروز صبح من همچین صحنه ای دیدم و حتی می تونستم شرایط محیطی اونجا از جمله مشخصات همون ماشین رو بگم اما چیزی نگفتم چون اگه میگفتم بنده خدا فکر می کرد من همه ی زندگیش رو دارم می بینم و کار براش سخت میشد

حالا آقای عباس موزون بیاد این رو حل و فصل کنه، که چطور میشه یک نفر هزار کیلومتر اونطرف تر صحنه ای رو ببینه در حالی که روحش از بدنش جدا نشده و اهل تقوا و نماز شب هم نیست

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره ی سوّم

این خانوم بعد از هفت ماه که در چت یاهو بود، یکدفعه ناپدید شد ، یعنی به هیچ وجه در چت یاهو آنلاین نمی شد و خانواده هم که زنگ می زدند می دیدند گوشیش خاموشه !

یک روز غروب جمعه پای کامپیوتر بودم ... خواستم چت یاهو رو ببندم که چشمم افتاد به آیدی این خانوم . به آیدیش نگاه کردم و گفتم : « هفت ماه تمام هر وقت اومدی روی خطم جوابت رو دادم ، اون صحنه توی حرم چی بود که من می دیدم ؟ چرا اینقد آمدن و رفتنت عجیب و غریب بود ؟ ... لا اقل قبل از رفتنت یه ندا می دادی که داری میری ، یه خداحافظی می کردی لا اقل » .... همینطور داشتم با ایدیش حرف می زدم که یه صحنه ای دیدم

دیدم توی صحن حرم احمد ابن موسی علیه السلام ( شاهچراغ ) در شیراز هستم و دارم میرم به طرف ضریح مطهر تا زیارت کنم . چشمم افتاد به خانمی با چادر سفید که نشسته و رحلی با قرآن یا مفاتیح جلوش باز هست. سرش رو به سمت من برگردوند دیدم همین خانوم هست . با چشمانی پر از اشک گفت : « داداش دعا کن دیگه مشکلم تموم بشه ، خسته شدم »

فیلم لحظه ورود و دستگیری حامد بدخشان در شاهچراغ

به خودم اومدم، گفتم : « خدایا این چیه دارم می بینم؟! چرا در شیراز و صحن اقا شاهچراغ؟ این خانوم اصلا ربطی به شیراز نداره ... معلوم میکنه شیطان درست و حسابی به پرو پای من پیچیده که همچین صحنه ای رو می بینم »

چند مدت بعد، یکی از آقایون مشهدی مقیم چت یاهو که این خانوم رو میشناخت، به خونه ی ما اومد و ماجرای زندگی این خانوم رو برای من تعریف کرد ( ظاهرا از طریق یک خانوم دیگه ای فهمیده بود ) .... که بله این خانوم از همون اول که وارد چت یاهو شد متاهل بود ، همسرش تحت تعقیب بود و چند وقت پیش هم فهمید همسرش در شیراز هست بالاجبار وسایل زندگیش رو برداشت و برد شیراز !

یکی دو ماه بعد خود اون خانوم زنگ زد به خونه ی ما و عذرخواهی بابت اینکه بی خبر گذاشت و رفت . گفت من این اواخر مجبور شدم برم شیراز و اکثر ساعات روز رو توی حرم بودم و از آقا شاهچراغ میخواستم مشکل من رو حل کنند و الحمدلله الان دیگه مشکلم حل شد

اونجا بود که فهمیدم ، اون روز غروب جمعه، واقعیتی رو داشتند به من نشون می دادند و القای شیطانی در کار نبود

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره ی چهارم

همچنانکه قبلاً عرض کردم؛ توی این ارتباط ها، اگر چیز خاصی می دیدم نباید به طرف مقابلم می گفتم اما یک بار از دستم در رفت و گفتم ! و همانطور که میشد حدس زد ، طرف مقابل خیلی ترسید که نکنه این آقا از همه ی زندگی من مطلع میشه !

ماجراش از این قراره که : در میان اون هفت ماهی که این خانوم با من مرتبط بود ، برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان، رفتم به کاشمر

چون منبر زیاد داشتم، به یکی از بچه های کلاسم ماموریت دادم کامپیوتر شخصی من رو بفرسته تا هم بتونم از نرم افزارها کمک بگیرم و هم از اینترنت

از اول ماه مبارک تا شب نوزدهم، وارد چت یاهو نشدم و دائم دنبال مطلب برای منبرهام بودم

شب نوزدهم بعد از منبر و مراسم احیاء ، برای اینکه خوابم نبره ، وارد مسنجر یاهو شدم

این خانوم پیام داد و نوشت : « داداش شما کجا بودید ؟ چرا از اول ماه رمضان آنلاین نشدید ؟ من دو سه روز قبل از ماه رمضان، مشهد بودم و ... شروع کرد به بیان خاطرات مشهد رفتنش »

نوشت : « راستی داداش من از امام رضا یه چیزی خواستم به من دادند و خیلی بابت این قضیه خوشحالم »

من هم نوشتم : « یه استادی داشتیم میگفت نماز شب خیلی خوبه ! نماز شب خیلی برکات داره »

تا من این رو نوشتم ، بنده خدا از سر ترس نوشت : « شما کی هستیییی ؟ از کجا فهمیدی من از آقا نماز شب خواستم ؟ وایییی خدا این از کجا فهمید ... »

بی جنبگی یعنی این .. یکی نبود بگه ؛ نمیشد زبون به کام بگیری؟! بچه ی مردم ترسید

اون شب خیلی ناراحت شدم بابت اینکه باعث ترس این بنده خدا شدم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

چند نکته رو عرض کنم :

نکته اوّل: به گفته ی این خانوم ؛ در ابتدای زمانی که مشکل خانوادگی براش پیش اومد خیلی به امام رضا علیه السلام توسل کرد که اقا کمکش کنند تا حل بشه

اقدام مثبت آستان قدس درباره پنجره فولاد


نکته دوّم : باز هم به گفته ی این خانوم ؛ ارتباط ایشون با بنده و خانواده ام در اون هفت ماه که اوج تنهایی و درگیری با مشکلاتش بود ، خیلی براش غنیمت بود.

بنده یقین دارم که امام رضا علیه السلام به ایشون عنایت کردند و واسطه ی ارتباط بنده و خانوادم با ایشون شدند تا در شرایط سخت زندگیش، در کنارش باشیم و برای اینکه این ارتباط از طرف من قطع نشه، چیزهایی به من نشون دادند که قسمت کوچکی از اون رو در این پست وبلاگی خوندید


نکته سوّم : چه در مورد ایشون و چه سه نفر دیگه ، وقتی یک چیزی به من نشون می دادند، تا وقتی که حقیقت مطلب بر من آشکار بشه ، توی این حدفاصل خیلی اذیت می شدم، مثلا وقتی ساعت ده صبح دیدم این خانوم نزدیک بود تصادف کنه ، تا شب ساعت 9 که خودش بیاد و ماجرا رو توضیح بده ، کلی اذیت شدم ، یا وقتی که دیدم ایشون در حرم حضرت شاهچراغ نشسته و توسل میکنه ، تا چند وقت بعدش که خبر شیراز رفتنش برسه، خیلی اذیت شدم .. منظورم از « اذیت شدن » این هست که فکر می کردم این شیطانه که داره این صحنه ها رو به من نشون میده و به همین خاطر خودم رو ملامت می کردم که ابزار دست شیطان شدم

خب این هم از خاطرات مربوط به نفر دوم ... پست بعدی اول شهریور ان شاء الله

بهشت نصیبتان

یا مرتضی علی

وبلاگ شخصی هادی کردان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 23:03