بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
از خصوصیات زندگی آخرالزمانی، « اشتغال بیش از حد مردم به امورات روزمره » هست به طوری که مردم رعایت بعضی از مسائل اخلاقی که عواقب سریع دنیوی دارند رو فراموش می کنند و سهواً مرتکب اشتباهی میشن که اندکی نگذشته به مجازات اون اشتباه گرفتار میشن
( به قول طلبه ها بین الهلالین عرض کنم ؛ در باب روایات زمان ظهور به این « اشتغال بیش از حد » اشاره شده که امام معصوم فرمود ؛ وقتی مهدی عج ظهور می کند، بعضی از مردم به قدری سرگرم دنیا هستند که از خبر ظهور تنها به یک تعجب بسنده می کنند !! ... مثل این هست که میگن ؛ عه! بالاخره امام ظهور کرد؟ ... و بعد ادامه اشتغالات دنیوی )
یکی از حقوقی که اشتغالات دنیوی باعث میشه اون رو فراموش کنیم ، رعایت حدود اطرافیان هست .... گاهی یک داد زدن سر فرزند یا زود از کوره در رفتن و پرخاشگری و امثال اون باعث میشه خیلی زود مجازات بشیم اما اشتغالات دنیوی حتی مجال این رو نمیده که بشینیم فکر کنیم که این بلا و مصیبت از کجا نشأت گرفته و چه کاری انجام دادیم که همچین مصیبتی سرمون اومد ...
به دو نمونه از مرحوم حاج شخ رجبعلی خیاط رحمه الله اشاره می کنم :
نمونه اوّل : دختر یکی از نزدیکترین شاگردان شیخ رجب علی خیاط می گوید : « بچه که بودم، یک روز همراه پدر ومادرم برای خرید، به بیرون از خانه رفتیم. اصرار و گریه های من برای خریدن کفش مورد علاقهام که مناسب نبود، باعث شد پدرم مرا کتک بزند. ظهر همان روز پتک آهنگری در مغازه روی دست پدرم می افتد و حال و روزش را به هم میریزد. بعدازظهر به خانه شیخ رجب علی خیاط میرود. او دست پدرم را که میبیند به او میگوید عزت الله خان! حواست به بچهات نبوده است؟ برو دل دخترت را به دست بیاور»
نمونه دوّم : یکی از اطرافیان مرحوم شیخ نقل می کند : ده ساله بودم. اما آن روز را خیلی خوب به خاطردارم. برادرم حبیب خیلی شیطنت میکرد. آنقدر که مادرم گاهی اوقات کلافه میشد. یک روز بعد از شیطنتهای همیشگیاش روی فرش خانه ادرار کرد. مادرم عصبانی شد و با دست محکم به پشت کمرش زد.حبیب آنقدر گریه کرد که از شدت گریه نزدیک بود نفسش بند بیاید. اما بعد از چند دقیقهای ساکت شد. فردای آن روز پدر و مادرم برای انجام کاری بیرون میروند. در طول مسیر، شیخ رجب علی را هم میبینند و ایشان را هم سوار ماشین میکنند تا به مقصد برسانند. پدرم میگفت شیخ نگاهی به مادرت که خیلی حال و روز خوبی نداشت کرد و به او گفت همشیره!
آدم بچه را اینطوری میزند؟ فکر نکردی اگر نفسش بالا نیاید چه اتفاقی میافتد؟
پدرم که از ماجرای کتک خوردن حبیب بی اطلاع بوده تعجب میکند
شیخ به مادرم گفت : « حبیب خوشحال شود، حال شما هم خوب میشود »
آن روز پدرو مادرم برای حبیب خوراکی و مداد رنگی خریدند. مادرم حبیب را در آغوش گرفته بود واشک میریخت. آن خاطره را بارها و بارها برای بچههایم ودوستان وآشنایان تعریف کردهام.
عرض می کنم : بنده خودم خیلی به این امر معتقدم و سعی بر مواظبت دارم یعنی سعی می کنم مواظبت بر رفتار و گفتار داشته باشم چون عقیده دارم مجازاتش خیلی زود به سراغم میاد ، ولی خب آدمیزاده دیگه گاهی از دستش در میره
نمونه اش همین تابستون امسال محمد مهدی ما به خاطر مریضی خیلی خاصی که براش پیش اومد ، دچار هذیان گویی شد و چند وقتی به این حالت بود ، یک شب موقع خوابیدن خیلی حرف زد ، هذیان گفت ، سوالات تکراری پرسید ، به حدی که خسته ام کرد و عصبانی شدم و سرش داد زدم ، طوری داد زدم که سکوت کرد و یک کلمه حرف نزد، سکوتش تا فردا ظهر ادامه داشت، فهمیدم دلش شکست ( خب اون شب حالش خیلی بد بود، حرف زدنش دست خودش نبود ، اگر تا صبح هم حرف می زد و هذیان میگفت ، من وظیفه داشتم حوصله کنم اما .... )
چشمتون روز بد نبینه ، فردا بعد از نماز ظهر و عصر بود که .. که ...
که طی یک سهل انگاری، دیگ بزرگ آبجوش 100 درجه سانتیگراد ریخت روی بدنم و نصف بدنم رو سوزوند. فقط رفقای نزدیکم که اومدند ملاقات میدونند چه فاجعه ای برای من رخ داد
غرض اینکه ؛ اشتغالات روزمره ، کم حوصله تون نکنه و بعضی رعایتها رو فراموش نکنید و الا مثل من سخت مجازات میشید
و در آخر ...
در اردیبهشت امسال یکی از عزیزانمون به رحمت خدا رفت ، مرحوم آقای پور امینی مدیر مسئول انتشارات سمیع که نماینده پخش کتاب ما در منطقه جنوب شهر تهران خصوصا شهر ری بود
در طول ده سالی که به خاطر کتاب شبهات، با انتشاراتی ها سر و کار داشتم ، مردی به تقوا و ادب ایشون ندیدم، به حقیقت معنا مخلصانه برای فرهنگ اهل بیت کار می کرد
عید نوروز امسال تماس گرفت و از من صد دوره کتاب شبهات اینترنتی رو خواست که گفتم تمام کردیم ، وقتی فهمید که دیگه قدرت مالی برای تجدید چاپ رو نداریم ، از من اجازه گرفت که یک چاپ به نام انتشارات خودشون بزنند و بین دبیران آموزش و پرورش منطقه جنوب تهران پخش کنند اما متاسفانه عُمر ایشون کفاف نداد
نکته جالب برای من این بود که ایشون داماد یکی از علمای بزرگ بود ، با اینکه نزدیک به ده سال با ایشون کار کردم و ساعتهای متمادی همکلامش بودم حتی برای یکبار به این مطلب اشاره نکرد تا اینکه بعد از فوت ایشون متوجه شدم
خدایش رحمت کند و همینطور همه ی عزیزانی که برای ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام تلاشی کردند و الان دستشون از دار عمل کوتاه هست
اگر حال داشتید سوره مبارکه حمد و سه مرتبه توحید براشون بخونید و الا حداقل یک صلوات برای شادی روح ایشون بفرستید
بهشت نصیبتان
یا مرتضی علی
وبلاگ شخصی هادی کردان...برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 80