خاطرات فضای مجازی - قسمت چهارم

ساخت وبلاگ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

در ادامه ی خاطرات مربوط به « فضای مجازی » ، می پردازم به خاطرات نفر چهارم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


مقدّمه : یک خانومی بود که علاوه بر خوندن درس طلبگی، جزو کادر آموزشی حوزه علمیه هم بود

پدر و مادر این خانوم نیت کرده بودند که ایشون رو به ازدواج طلبه دربیارند ... اما این خانوم به هنگام ازدواجش، دل به یک آقایی بست که طلبه نبود و در نهایت با همون آقا ازدواج کرد.

بعد از ازدواجش، به مرور متوجه شد که همسرش در بیرون از خانه، با دختران و زنان ارتباط داره و به همین خاطر نسبت به خود ایشون سرد و بی تفاوت شده ...

چت ایشون با بنده، بیشتر درباره سرد بودن همسرش نسبت به خودش بود ( که اگر نیاز به راهنمایی داشت، راهنماییش می کردم ، اگر نیاز به گوش دادن و سنگ صبور بودن بود، من سنگ صبورش بودم ... خلاصه هر وقت اومد روی خط من، با حوصله ی هر چه تمامتر به حرفهاش گوش دادم ... این حوصله کردن به خاطر نوع نگاهم به جایگاه ایشون بود که اولا طلبه هست، ثانیا در مدرسه علمیه، در قالب کادر آموزشی به طلبه ها خدمت میکنه که به نوعی خدمت به امام زمان عج محسوب میشه ، از این جهت مورد احترام من بود )

این خانوم قبل از سال 94 ، از همسرش جدا شد و بعدش هم یک ازدواج ناموفق دیگه داشت که خیلی زود به جدایی منجر شد ( البته سر ازدواج دوّمش مقصر صد در صدی خودش بود چون میدونست طرف مقابلش آدمِ نرمالی نیست و از لحاظ تقیدات اخلاقی ضعیف هست! ... علی ای حال، بعد از اندک زمانی که از ازدواج دومش گذشت، فهمید که همسر دومش هم مثل همسر اولش أنیس النساء هست )

https://s6.uupload.ir/files/33333_hyh5.jpg

در ایام چت یاهو یعنی از سال 1384 تا 1388 در مورد ایشون مطلقا چیزی از اون صحنه های خاص ندیدم ( منظورم همون صحنه هایی هست که در سه تا پست قبلی خوندید ) اما در نیمه دوم سال 1394 که در تلگرام با بنده ارتباط گرفت، صحنه هایی دیدم که در این پست بنا دارم یکی دو تاش رو تعریف کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

ارتباط در تلگرام

شهریور 94 وقتی به تلگرام وصل شدم، اولین نفری بود که پیام داد و نوشت : « خیر مقدم »

بعدِ چند روز از حضورم در تلگرام، ماجرای زندگیش از سال 88 به بعد رو برای من نوشت و اینکه دعا کنید همسر خوبی پیدا بشه تا من و پسرم تنها نباشیم که در جواب نوشتم چشم دعاگو هستم

نوع نگاه ایشون به بنده : اوائل ارتباطِ در تلگرام مثل چت یاهو گذشت، یعنی وقتی می اومد روی خط من، درد دل می کرد، منتها در چت یاهو از سردی شوهرش نسبت به خودش اما در تلگرام از تنهایی و نداشتن همدم ( البته بحث های طلبگی هم بین ما بین ما رد و بدل میشد منتها خیلی کم بود )

چند هفته ای که گذشت و بیشتر با اخلاق من آشنا شد، از همون نگاه خواهر برادری ، به بنده علاقه مند شد و شروع کرد به تعریف کردن از من ... یک بار نوشت من شما رو هدیه ی امام رضا می دونم ... بار دیگه نوشت من چطور می تونم این برادرم رو برای همیشه نگه دارم و از دستش ندهم ؟ و امثال این جملات

مدتی بعد، علاقه اش از « علاقه ی خواهر برادری » تبدیل شد به « علاقه ی یک خانوم به یک آقا جهت ازدواج » ... ولی بنده با ایشون توی این فاز نبودم و از نوع رفتار من هم این مطلب رو به خوبی فهمیده بود، تا جایی که یک بار پشت تلفن به صراحت گفت که من مردی مثل شما ندیدم ، با اینکه فهمیدید من از همسرم جدا شدم،اما کلامی در این باب مطرح نکردید ( مثلا ابراز علاقه ای، گوشه کنایه ای ، چیزی .... )

آموزش جلوگیری از دعوت به گروه تلگرام از سوی افراد ناشناس - موبایل کمک

خب این زاویه ی نگاه ایشون به بنده بود ... یعنی علاقه ی یک خانوم به یک اقا جهت ازدواج ( قاعدتا ازدواج موقت ) که صد البته موانع بسیاری هم جلوی روی خودش می دید، از جمله « دور بودن محل زندگی طرف مقابل » ، « ترس از اینکه نکنه طرف مقابلش یکدفعه تغییر رنگ بده و مثل دوتای قبلی در بیاد » و موانع دیگر ...

از حق نگذریم، این قسمت رو هم باید بگم؛ در اون ایامی که ایشون ابراز علاقه کرد ، من گاهی با نگاه ایشون همراه شدم ... خوب نبود که ایشون بخواد ابراز علاقه با نیت شرعی کنه اما من بخوام شیطان رو تف و لعنت کنم و تسبیح دست بگیرم و یکسره بگم : « استغفر الله و اساله التوبه » .... لذا به ظاهر هم که شده بود با ایشون همراه شدم گرچه خودش فهمیده بود که در ارتباط با ایشون، به صورت جدی دنبال ازدواج موقت و اینطور مسائل نیستم

اما نوع نگاه من : نوع نگاه من این بود که ایشون همون خواهر طلبه ی من هست و برای حل این مشکلی که الان داره ( مشکل تنهایی ایشون ) باید مثل قبل با حوصله بهش کمک کنم

رفتم خدمت امام رضا علیه السلام و از اقا خواستم کمکم کنه تا قدمی برای ایشون بردارم که در نتیجه محبتی در دل من انداختند تا تلاشی مضاعف در جهت حل مشکل ایشون داشته باشم، به طوری که در اون چند ماه از نیمه ی دوم سال 94 ، همه ی فکر و ذهنم این شد که مشکل تنهایی ایشون حل بشه

بعد از اون توسل، هم توفیقات معنوی زیادی نصیبم شد ( که نه قبل و نه بعد از اون در زندگیم تجربه نکردم و به شدّت دلتنگ اون توفیقات هستم ) و هم صحنه های خاص به تعداد فراوان دیدم ( که قراره یکی دو موردش رو در همین پست عرض کنم )

بنا کردم تا همسری برای ایشون پیدا کنم .. اول از خواستگارهاش تحقیق کردم ، دیدم همه شون مشکل دارند ( اسم و رسم یکی دو تاشون رو از ایشون گرفتم و دادم به یکی از دوستان از طریق نهادهای خاص تحقیق کرد، فهمیدم اوضاعشون داغونه و با دروغ و کلک به سراغ این خانوم اومدند ..... بقیه خواستگارها هم اصلا نیاز به تحقیق نداشتند، از همون نوع درخواست ازدواجشون معلوم بود که دنبال زندگی کردن نیستند ... )

در کل خواستگارهاش یا دنبال موقعیت اجتماعی پدر ایشون بودند یا دنبال هوا و هوس خودشون بودند، کسی از خواستگارهاش محبت خود این خانوم رو در دل نداشت ( حداقل اونهایی رو که با من در میان گذاشته بود از این دو حال خارج نبودند )

غیر از تحقیقات درباره خواستگارهاش، خودم هم رایزنی زیادی داشتم تا یک نفر همسنگ با ایشون و خانوده شون رو پیدا کنم تا با ازدواج دائم، به زندگی عادیش برگرده و دیگه مورد نگاه تحقیرآمیز بعضی به اصطلاح « مَردها » ، خصوصا در فضای مجازی ، قرار نگیره

بعد از تحقیقات زیاد، بدون اینکه به ایشون بگم، به یک نفر رسیدم، ولی زمانی رسیدم که چند روز قبلش، همین خانوم بلایی سر من آورد که دیگه نتونستم پیگیر مشکل ایشون باشم ( که بعد از بیان دو تا خاطره، خواهم نوشت که چه بلایی سر من اورد )

پایان مقدّمه

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره اول : دیدن صحنه ای در حرم مطهر

همانطور که عرض کردم ؛ نیمه ی دوم سال 94 ، به حقیقت معنا تمام ذهنم درگیر حل مشکل ایشون بود ... لا به لای این درگیری ذهنی، گاهی حقایقی از زندگی این خانوم رو به من نشون دادند که یک نمونه اش رو عرض می کنم :

یک روز اقای علوی از دوستان نزدیکم، زنگ زد که بیا حرم کار خیلی مهمی دارم ... برای نماز مغرب و عشاء در صحن امام حسن مجتبی علیه السلام قرار گذاشتیم ... بعد از نماز، وسط صحن نشستیم و داشتم به حرفهای ایشون گوش میدادم که صحنه ای رو دیدم ...

دیدم جلوی درب قدیمی دانشگاه رضوی که توی همین صحن هست، این خانوم به همراه یک آقایی روبروی هم ایستاده هستند در حالی که بدن هاشون به هم چسبیده هست و این خانوم سرش رو گذاشت روی سینه ی آقا و آقا هم دست گذاشت پشت سرش و شروع کرد به نوازش کردن !

https://s6.uupload.ir/files/1111_29h8.jpg

شاید حدود یک دقیقه ای داشتم این صحنه رو نگاه می کردم که یهویی آقای علوی گفت : حواست هست چی میگم ؟ گفتم بله دارم گوش میدم ( ای کلک! تو که حواست جای دیگه ای بود )

خیلی ذهنم درگیر شد که این چی بود من دیدم ....خواستم ازش سوال کنم که ایا شما همچین فعلی رو دوست دارید ( نوازش شدن و ... ) که از سوال کردن منصرف شدم چون تجربه ی نفرات قبلی نشون می داد که هر چه دیدم، چه در عالم بیداری و چه در عالم خواب، بعدا برای من حقیقت مطلب آشکار شد

از دیدن این صحنه دو هفته گذشت تا اینکه یک شب این خانوم در چت نوشت من اگر در باب ازدواج دائم به نتیجه نرسم و مجبور بشم تن به ازدواج موقت بدهم، باید با کسی ازدواج کنم که محل زندگیش به من نزدیک باشه و زود به زود ببینمش، چون من تاچی ام !

نوشتم: تاچی چیه ؟

نوشت: تاچی به زنی میگن که دوست داره سرش رو بذاره روی سینه ی همسرش و همسرش پشت سرش رو نوازش کنه ( دقیقا همون صحنه ای که توی حرم دیدم رو برای من ترسیم کرد )

این یکی از صحنه هایی بود که به من نشون دادند قبل از اینکه ایشون بخواد چیزی در موردش بیان کنه ... به قول ادبیاتی ها ؛ و کم لها مِن نظیر ... که فرصت بیان کردنشون در این مجال نمی گنجه

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره دوّم : تسبیحی که غیب شد

اوائلی که درگیر مشکل ایشون شدم، یک تسبیحی خریدم تا باهاش ذکر صلوات بگم ( در روایات داریم و مرحوم اقای بهجت رحمت الله علیه هم خیلی تاکید داشتند که برای حل مشکلات، سیلِ صلوات راه بندازید )

در اون ایام، علاوه بر حرم رفتن و توسل کردن ها برای حل مشکل ایشون که گاهی سه بار در یک روز انجام می دادم ، اون تسبیح هم همیشه دستم بود و به ذکر صلوات مشغول بودم ( هر جا می رفتم تسبیح همراهم بود و به احدی هم اجازه ی دست زدن به اون تسبیح رو نمی دادم )

به دلم افتاده بود که تا وقتی این تسبیح باشه، ارتباط ایشون با بنده برقرار خواهد بود و الا ارتباط قطع میشه اما جدی نگرفتم

photo_2023-04-09_14-23-35.jpg

تا اینکه یک روز برای کار اداری خواستم برم بیرون، چون می دونستم اونجا کاغذ بازی زیاد هست، از ترس اینکه نکنه تسبیح گم بشه، روی میز کامپیوترم گذاشتم و موقع رفتن به بیرون از اتاق، آخرین چیزی که چشمم بهش افتاد همون تسبیح بود

درب اتاق رو قفل کردم و چون اتاق تنها یک کلید داشت ، مطمئن بودم کسی وارد اتاق نمیشه

بعد از انجام کارهای اداری، وقتی برگشتم خونه ، دیدم همه چیز سرجاش هست الا اون تسبیح .... با اینکه مطمئن بودم احدی وارد اتاق نشد و تسبیح به حقیقت معنا غیب شد اما بازهم دنبالش گشتم ولی پیدا نکردم که نکردم و همانطور که قبلا به دلم افتاده بود، بعد از غیب شدن اون تسبیح، بهانه گیری این خانوم و قطع ارتباطش با بنده رقم خورد

دلم نمی اومد بدون اینکه کاری برای مشکل تنهاییش انجام داده باشم ارتباطمون قطع بشه، به همین خاطر خواستم جلوی قطع شدن ارتباط رو بگیرم اما فایده ای نداشت ، مثلا به این خانوم گفتم عقد با واسطه ای بین ما خونده بشه تا از لحاظ شرعی چت کردنهامون مشکلی نداشته باشه ( من نیتم واقعا لحاظ کردن مسائل شرعی در چت هامون نبود، چون هم بنده و هم ایشون در چت کردنهامون مسائل شرعی رو رعایت می کردیم ... نیت من این بود که اون عقد با واسطه عاملی بشه برای اینکه ارتباط ما به راحتی قطع نشه و حداقل من در حل اون مشکلش بتونم کار رو به پایان برسونم ... عقد با واسطه می تونست جلوی قطع ارتباط رو بگیره چون به هر دلیلی هم که از همدیگر ناراحت می شدیم، یک نسبتی بین ما بود که اون نسبت نمی گذاشت قطع ارتباط کامل و همیشگی رخ بده )

این خانوم از نیت من که خبر نداشت و ذره ای تامل هم نکرد که چطور بعد از ده سال ارتباط ، دارم همچین پیشنهادی میدم و قطعا رعایت مسائل شرعی نمی تونه دلیل پیشنهاد من بوده باشه ، به همین خاطر به محض خوندن پیشنهاد من، شروع کرد به تمسخر کردن که من به خاطر مسائل کاریم با خیلی از مردها در ارتباطم ، آیا باید با همه ی اونها عقد با واسطه بخونم ؟

از نیت من خبر نداشت، اهل تامل و تفکر هم که نبود ...... کاش لا اقل مسخره ام نمی کرد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره ی تلخ

قبل از نوشتن این پست، بنا داشتم موارد بیشتری از اون صحنه های خاصی که دیدم براتون بنویسم اما بهتر دیدم این خاطره ی تلخ رو تعریف کنم چون هر کدوم از ماها ممکنه مثل همین خانوم در یک لحظه عصبانی بشیم و دچار خطایی فاحش بشیم و تا روز قیامت متوجه نشیم که چه بلایی سر طرف مقابلمون آوردیم

و اما اصل خاطره ...

یک دوستی داشتم به نام سید جواد که از سال 80 تا 88 با هم در حوزه های علمیه برادران و خواهران مشهد تدریس داشتیم و بعد از سال 88 از مشهد رفت به شهری که این خانوم زندگی می کرد ، اونجا در چند تا از حوزه های علمیه خواهران تدریس کرده بود و حسابی بین حوزه های خواهران جا افتاده بود ( سید جواد انصافا در علوم عقلی قوی کار کرده بود و به همین خاطر حوزه های اون شهر ازش استفاده می کردند )

در سال 94 ، سه بار بخاطر کارهای کتاب و ارتباط با ارگان ها رفتم به همون شهر ... قبل از آخرین مسافرتم ، وقتی سید جواد فهمید میخوام برم اونجا ، تماس گرفت که حتما ببینمت چون دلم برات تنگ شده !

در اون دیداری که با هم داشتیم، از خواهران طلبه ی اون شهر خیلی بد گفت ... که بله اینها طلاق توشون زیاد هست، بعد از طلاق هم ذواق بازی درمیارند، این روز یکی رو می بینند خوششون میاد ، روز دیگه از یکی دیگه خوششون میاد و ... و ...

خلاصه خیلی بد گفت

من بهش گفتم پس من مواظب خودم باشم !

گفت مگه کسی از طلبه های خواهر این شهر رو میشناسی ؟

گفتم بله یک نفر هست که مدتهاست با هم سلام و علیک داریم

خیلی عصبانی شد که چرا من با یکی از طلبه های خواهر اون شهر، اساساً همکلام شدم ، گفت « شک نکن این هم مثل همون هایی هست که دیدم ... یه وقت فاز عشق و عاشقی باهاش نگیر که اگر بهش وصل بشی به محض اینکه از یکی دیگه خوشش بیاد تو رو رها میکنه، انوقت تو می مونی یک دنیا غم و غصه » .... ( کلا ذهنش از خانومهای طلبه ی اون شهر سیاهِ سیاه بود ... من موندم چه جوری بینشون تدریس می کرد )

حرفهای خیلی تندی زد که اینجا نمیشه نقل کنم، ولی در کل حرفهاش دو تا ریشه داشت ، اول اینکه دائم قیاس می کرد خانومهای طلبه ی اون شهر رو با خانومهای طلبه ای که در مشهد در ایام تدریسش دیده بود که میگفت زمین تا آسمون فرق دارند، دوم اینکه نسبت به من خیلی محبت داشت و نگران بود که یه وقت نکنه به یکی از خانوم های طلبه ی اون شهر دل ببندم و بهش وصل بشم ولی اون ول کنه بره دنبال یکی دیگه و من بمونم و هزار مشکل روحی روانی

خب من حرفهای سیدجواد رو شنیدم و برگشتم مشهد ( حرفهای سید جواد و قیاس کردن این خانوم با خانومهایی که دیده بود برای من اهمیتی نداشت چون من در ارتباط با این خانوم، به اندازه کافی چیزهایی دیده بودم که ارتباطم رو با این خانوم قطع نکردم و بلکه بالاتر به دنبال حل مشکلش افتادم ... )

بعد از چند وقت که از اون شهر برگشتم مشهد، یک شب این خانوم روی خط تلگرام من بود که همزمان سید جواد هم پیام داد و بلافاصله بعد از احوالپرسی، دوباره همون حرفها رو تکرار کرد که مواظب خودت باش تا گرفتار نشی

من برای این خانوم نوشتم یه دوستی دارم در شهر شما زندگی میکنه و خیلی از خانومهای شهرتون خصوصا خانومهای حوزوی بد میگه

نوشت چی میگه ؟

من قسمتی از حرفهای تند سیدجواد رو براش نوشتم و همینطور نوشتم که در مورد شما هم به من خیلی تذکر داد که مواظب باشم و شما رو مثل همون خانومهایی می دونه که به چشمش دیده

من اینها رو نوشتم ، شیطان افتاد وسط ...

نوشت شما غیرت برادری نداری که گذاشتی در مورد من همچین حرفهایی بزنه ! باید می زدی توی دهنش ! ( من اگه جای این خانوم بودم سوال می کردم؛ اون من رو نمیشناخت و با قیاس باطل این حرفها رو در مورد من زده ، آیا شما که من رو میشناسی، نظرت در مورد من همین هست ؟ که در جواب می شنید: معلومه که نه ... اونوقت می فهمید سید جواد آب در هاون کوبیده )

دلش با بی غیرت خواندن من آروم نشد، شروع کرد به تمسخر کردن که لابد وقتی حرفهای دوستت رو شنیدی، خنده ملیحانه کردی ( این حرف رو بدین خاطر نوشت که از سال 1384 تا 1394 همیشه با ادب، لطافت و مهربانی با ایشون حرف زدم و هیچوقت کوچکترین کلام تند یا زشتی از من ندید و نشنید ، و حتی خودش هم یک بار اذعان کرد که من جز ادب و احترام از شما چیزی ندیدم ... چون ادب، لطافت و مهربانی همیشگی من نسبت به ایشون در ذهنش بود، به تمسخر نوشت خنده ی ملیحانه ! )

شیطان ولش نکرد ...

یه دو دو تا چهارتا کرد و به این نتیجه رسید که لابد من مسائل خصوصی زندگیش رو برای سید جواد تعریف کردم که سید جواد تعبیرهایی که در مورد زنهای دیگه داشت، در مورد ایشون هم به کار برد ، به همین خاطر نوشت تو آبروی خانواده ی ما رو بردی ( به خیال خام خودش فکر کرده بود من مسائل خصوصی زندگیش اونهم با تمام مشخصات که ایشون دختر چه کسی هست رو برای سید جواد تعریف کردم!! )

بگذریم ...

من به مرور سیدجواد رو توجیه کردم که این خانوم با اونچه که در ذهن داری خیلی فاصله داره و سه چهار مورد از اون صحنه های خاصی که دیده بودم رو براش تعریف کردم ( که در این پست اشاره ای به اون موارد نکردم )

وقتی اون موارد رو گفتم، بنده خدا وا رفت ... بعدش خیلی عذرخواهی کرد و اصرار که از طرف من از اون خانوم هم عذرخواهی کنید

و اما بلایی که سر من آمد

حرفهای تند اون خانوم، از نسبت « دیاثت » و « هدم آبروی خانواده پدریش » گرفته تا « تمسخر کردن ها » و « زخم زبونهاش » ، برای من گران تمام شد و وقتی اون ایمیل آخِر پر از نیش و کنایه اش رو خوندم، به قدری روی من فشار اومد که معده ام دچار خونریزی شد و به فاصله ی کمتر از یک ربع ساعت، سه بار خون بالا آوردم که تا اون وقت خونریزی معده سابقه نداشت

از همون موقعی که آخرین ایمیل این خانوم رو خوندم تا همین الان که حدود هشت سال میگذره ، روند زندگیم اینطور شده که هر وقت استرس و ناراحتی ای پیش میاد، علاوه بر فشار خون، درد معده رو هم باید تحمل کنم ...

یادمه همون اوائلی که آخرین ایمیلش رو خوندم، یک بار به حدی درد معده اذیتم کرد و به خودم پیچیدم که یک ایمیل نوشتم و به تک تک نسبت هایی که به من داده بود ، خیلی صریح و بی پرده جواب دادم ... هم مستدل بود و هم بسیار گزنده

اما قبل از ارسال ایمیل، حدیثی از امیرالمومنین علیه السلام رو دیدم که فرمود: از جوانمردی به دور است که کسی را بخاطر گناه یا رفتارش سر زنش کنی در حالی که آن گناه یا رفتار را خودش به اطلاع تو رسانده ... از ارسال ایمیل منصرف شدم چون اون ایمیل حاوی نیش و کنایه های فراوان نسبت به خطاهایی بود که ایشون در مسیر زندگیش مرتکب شده بود و اون خطاها رو در قالب مشورت یا درد دل برای من تعریف کرده بود ( به تعبیر خودش ؛ مسائل خصوصی ای که از زندگیش به من گفته بود، حتی به پدرش هم نگفته بود )

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پريسا دنياي شكلك ها

نکته 1 : بنده این خانوم رو هرگز از نزدیک ندیدم و تمام ارتباط هایی که داشتیم در فضای مجازی بود و صحبت تلفنی هم در حد ضرورت یعنی در طول ده سال آشنایی، فقط سه یا چهار مرتبه تلفنی صحبت کردیم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


نکته 2 : یکی از نکات جالب در ارتباط با ایشون این بود که دیدن صحنه های خاص مربوط به ایشون، قبل از اینکه وارد تلگرام بشم، شروع شد . اگه یادتون باشه قبلا در همین وبلاگ، به مناسبتی، خوابی رو در مورد خانمی تعریف کردم که نگران فعالیت های مجازی پسرش بود و هیمنطور ازدواجی با یک طلبه داشت و با او به اختلاف افتاده بود ، که اون خواب مربوط به همین خانوم بود ... خب اون خواب رو من قبل از ورود به تلگرام دیدم، بعد که وارد تلگرام شدم، ایشون در میان چت ها، هم به ازدواج ناموفقش با یک « به اصطلاح طلبه » اشاره کرد و هم دلنگرانی به حقش نسبت به فعالیت های مجازی پسرش رو مطرح کرد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


نکته 3 : همانطور که عرض کردم؛ نقل این خاطره ی تلخ، صرفاً جهت تذکّر به دوستانی هست که گاهی می بینم رفتارهای تند و زننده دارند و از عواقب بعضی رفتار عجولانه شون و همینطور از حساب و کتاب قیامت فراموش می کنند . اگه بنا به گله گذاری بود، خاطره رو به لحن دیگه ای می نوشتم ( چون قبلا قول دادم از کسی گِله نکنم این نکته رو مطرح کردم ... ماشاء الله یکی دو تا از دوستان خیلی ریز مطالب وبلاگ رو میخونند و خوب ایراد می گیرند )

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


نکته 4 : هم این خانوم و هم خانوم قبلی رو با همه ی فراز و نشیب هایی که در ارتباطشون با من داشتند ، همیشه در حرم امام رضا علیه السلام دعا می کنم چون در ایامی که با این دو نفر مرتبط بودم ، به بهانه ی مشکلشون، توفیق زیارت حضرت، چند برابر زمانهای دیگه نصیبم شد و چه چیزی از این بهتر که ادم هر روز ساعاتی رو بتونه محضر امام رئوف برسه و بگه : يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ

اصلا مگه شیرین تر از گدایی درب خانه ی اهل بیت علیهم السلام در دنیا داریم ؟

بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند...

آخرین خبر | الهي به آبروي امام رضا مريضها شفا و گره از کار همه باز شود

نکته چهارم : به طور کلی هدف من از نوشتن خاطرات مربوط به فضای مجازی و این چهار تا خانوم این بود که دوستان بدونند در همین فضای مجازی، میشه طوری دیگه ای با افراد ارتباط داشت و چیزهای دیگری دید. متاسفانه بعضی ها فضای مجازی رو کردند ابزار و آلتی برای ... ، خصوصا با اون دیدگاهی که نسبت به زن جماعت داشته و دارند .

و در آخر ...

مدیران شبکه هورسا ناپرهیزی کرده و بالاخره نسخه ی وب این شبکه رو راه انداختند ...... دوستان و رفقایی که نازشون زیاد بود و حاضر نشدند نرم افزار هورسا رو نصب کنند ، از این به بعد می تونند از طریق صفحه ی وب مطالبی که در هورسا بارگذاری می کنم رو ببینند

تذکّر : وقتی صفحه ی هورسا باز شد، یک بار روی صفحه ی کلیپ کلیک کنید تا صداش رو بتونید بشنوید

برای دیدن صفحه اصلی اینجـــا را کلیک کنید

برای دیدن آخرین پُست قرآنی اینجـــا را کلیک کنید

برای دیدن پستی که خیلی دوستش دارم اینجـــا را کلیک کنید

رفقا ؛ ببخشید که خیلی پر حرفی کردم ... اصولا من برای کسانی که دوستشون دارم پر حرفی می کنم و این پر حرفی من رو بگذارید به حساب اینکه خیلی دوستتون دارم

التماس دعا و یا مرتضی علی

وبلاگ شخصی هادی کردان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 23:57