خاطره ای تبلیغی

ساخت وبلاگ

چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۲ - 21:43 - هادی کردان -

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

امیدوارم طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشه

بعد از حدود ده سال مریضی و خونه نشینی، در ماه مبارک امسال توفیق شد به تبلیغ و منبر برم. به همین خاطر این پست رو اختصاص میدم به بیان خاطره ای از تبلیغ رفتنم در دهه ی هفتاد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

ماه مبارک رمضان سال 1379 در یکی از روستاهای دور دست مازندران ( مرز بین استان مازندران و استان سمنان ) تبلیغ بودم ، روز عید فطر تعطیل بود و اتوبوس یا مینی بوسی نبود که بخواد به سمت ساری حرکت کنه . یکی از اهالی روستا که با ماشین شخصی میخواست به سمنان بره، من رو تا جاده ی اصلی رسوند و به سمت سمنان رفت

برف زده بود و هوا خیلی سرد بود . کنار پاسگاهی که اونجا بود ایستادم اما هیچ راننده ای حاضر نبود آخوند سوار کنه

یادم اومد از فرمایش امام زمان عج که به مرحوم آقا سید شهاب الدین مرعشی نجفی رحمت الله علیه فرمود : « به شیعیان ما بگو هر وقت در بیابان به مشکلی برخوردند ، مرا صدا بزنند تا مشکلشان را حل کنم »... ( بیابان کنایه از جایی است در سفر که هیچ امیدی برای رسیدن به مقصد نمانده همچنانکه این فرمایش امام، وقتی بود که اقا سید شهاب الدین در مسیر زیارت امامزاده سید محمد راه را گم کرده بود و از فرط خستگی ساعاتی بیهوش به زمین افتاده بود که آقا نجاتشان دادند )

به آقا عرض کردم ؛ 140 تا صلوات به نیت تعجیل در ظهور می فرستم ، شما هم ماشینی رو برای من بفرستید

من شروع کردم به فرستادن صلوات ها تا اینکه 140 تا صلوات تمام شد و هیچ ماشینی حاضر نشد من رو به سمت ساری ببره در حالیکه هوا تقریبا تاریک و عبور و مرور ماشین هم خیلی کم شده بود

از اونجایی که آدم کم صبر و حوصله ای هستم ، شروع کردم به گلایه کردن که آقا جان ما صلواتها رو فرستادیم اما شما ماشینی برای من نفرستادید در حالی که هوا تاریک شده و سردتر از قبل، بماند که دیگه ماشینی از اینجا رد نمیشه ..... اگه قرار بود اینطوری بشه ، پس چرا به آقا سید شهاب الدین اون سفارش رو کردید ؟! ...... خلاصه حسابی شکوه و شکایت کردم

سربازی که داخل اتاق نگهبانی پاسگاه بود، دلش برای من سوخت . اومد گفت حاج آقا بیا بریم داخل اتاق نگهبانی ، اونجا بخاری هست و اذیت نمیشید

وقتی رفتم داخل اتاق، گفت حاج آقا برا خودتون میگم که اگه این لباس رو دربیارید و بذارید داخل کیف ، همین ماشین هایی که تک و توک میرن به سمت ساری، شما رو با خودشون می برن و الا تا خود صبح باید اینجا بمونید

گفتم نه ، یه ماشینی هست داره میاد، بنا هست من سوار اون ماشین بشم با همین لباس ( چون تَهِ دلم مطمئن بودم آقا ماشین رو میرسونه اما اینکه چه ماشینی هست و دقیقا چه زمانی میرسه خبر نداشتم )

نیم ساعتی گذشت و یک کامیون رسید

سرباز رفت به راننده کامیون گفت یک آخوندی اینجا هست و میخواد بره ساری ، می بریش ؟ راننده گفت بله بگو بیاد

رفتم سوار کامیون شدم

وقتی قیافه ی خاص راننده رو دیدم با اون سیبیل های بناگوش در رفته اش ، توی دلم گفتم بعیده تا ساری بتونیم با هم کنار بیایم ( با خودم فکر کردم لابد نوار ترانه ای چیزی میذاره و من مخالفت می کنم و وسط راه پیاده ام میکنه )

اما از عنایت امام زمان عج سر صحبت باز شد و خیلی با هم صمیمی شدیم

توی راه، وسط صحبت هامون ، حرفهایی مطرح شد که چند بار گریه کرد

موقع پیاده شدن هم هر چی اصرار کردم کرایه بگیره ، کرایه نگرفت و گفت ازت خواهش می کنم من رو دعا کن

وقتی رسیدم خونه ی پدرم، قبل از خوندن نماز مغرب و عشاء ، به امام زمان عج توسل کرده و با گریه عرض کردم اولا معذرت میخوام بابت گلایه ای که از شما کردم و ثانیا ممنونم که محبت روسیاهی مثل من رو به دل یک نفر انداختید که به ظاهر هیچ وجه تشابهی بین من و اون نبود .

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها

یک بار نیز پشت سرت را نگاه کن

دل بسته این پیاده، به لطف سوارها

ما را به جبر هم که شده سربه زیر کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو «مهزیار» شد

یعنی گذشتن از همگان «محض یار»ها

یک بار هم مسیر دلم سوی تو نبود

اما مسیر تو به من افتاده بارها

شب ها بدون آمدنت صبح ظلمت اند

برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند

ای ایّها العزیزِ تمام ندارها

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


و در آخر ...

نکته اول : مدتی قبل، بابت بعضی فعالیت های مجازی ام مورد مواخذه قرار گرفتم ! یکی از اون موارد « گلایه هایی بود که در همین وبلاگ از افراد داشتم » ... با اینکه مواردی رو نوشتم که کاملا حق داشتم اما بر من معلوم شد که یک جنبه از آثار اون گلایه ها رو ملاحظه نکردم و بابت همون مورد مواخذه قرار گرفتم ... بر همین اساس، از همه عزیزانی که در طول سیزده سال عُمر این وبلاگ ازشون گلایه کردم، صمیمانه عذرخواهی می کنم خصوصا در مواردی که باعث ناراحتی شون شده . امیدوارم اونها مطالبی که بنده نوشتم رو نادیده بگیرند و به صورت مطلق بنده رو ببخشند به طوری که فردای قیامت پای حساب و کتاب چیزی بین ما نباشه

از جمله موارد دیگر که بابتش هشدار دادند و مورد مواخذه قرار گرفتم، پست های امام رضایی بود که در هورسا زدم ... با اینکه نیت من این بود افراد غیر مشهدی با دیدن اون پست دلشون سمت حرم بیاد و توجهی به آقا جان داشته باشند اما ظاهرا برای بعضی از مخاطبین جنبه ی حسرت پیدا کرده بود ( حسرت زیارت حضوری در حرم )

به همین خاطر هست که از یک سال پیش، از ثبت پست های امام رضایی و چهارشنبه های زیارتی خودداری کردم

من و بسیاری از شماها عقیده داریم که زیارت کردن و درد دل کردن با امام رضا علیه السلام لزوما نیازی به حضور فیزیکی در حرم نداره و از همون راه دور هم میشه زیارت کرد اما بعضی افراد اینطور نیستند، مثلا طرف توی فلان روستای دور دست خوزستان هست و فقط یک بار اومده به پابوس آقا ،دوست داره بیاد زیارت امام رضا علیه السلام و زیارت از راه دور دلش رو آروم نمی کنه ، خب اونطور فردی چه بسا با دیدن کلیپ های من بیشتر حسرت بخوره تا اینکه بخواد دلش متوجه آقا بشه و از راه دور بخواد زیارت امین الله بخونه


لابد بعضی از دوستان میگن حاجی مون چه مهربون شد ، از کسانی که ازشون گلایه کرده طلب حلالیت میکنه ، پشیمونه از پست های هورسایی ... نکنه زندگی پس از زندگی شده و ما خبر نداریم؟! ... عرض می کنم : شاید !

نکته دوم : بعد از اینکه بنده به دوستان سفارش کردم که به جای اینستاگرام از هورسا استفاده کنند ، بعضی از دوستان منت گذاشتند و این نرم افزار رو نصب کردند منتها بخاطر اینکه اکثر کاربران این شبکه از نوجوانها و جوانهای ژیگول بودند ، از موندن در هورسا خودداری کردند . از همه ی اون دوستان میخوام دوباره برگردند و اون چهارده نفری که من صفحه شون رو فالو کردم ، فالو کنند و فقط مطالبی که اونها به روز رسانی می کنند رو ببینند ( البته بنده اون افراد رو نمیشناسم و فقط آقای محمد رضا سرشار رو میشناسم که نویسنده هست و سالهای طولانی داستان ظهر جمعه رو توی رادیو می گفت )


اون چهارده نفر، در هورسا جهادی کار می کنند و جالبه که بعضی مطالبی که ثبت می کنند رو بنده بعد از دو سه روز در کانال معروف بیداری ملت می بینم . تا الان هر یک از دوستانی که جدیدا هورسا رو نصب کردند و فالوعینگ های بنده رو فالو کردند رضایت صد در صدی داشتند .

مطلب این پست تمام

عاقبت به خیر بشید

بهشت نصیبتان

وبلاگ شخصی هادی کردان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 64 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:36