وبلاگ شخصی هادی کردان

متن مرتبط با «خاطره» در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان نوشته شده است

خاطره ی عبرت انگیز

  • سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ - 0:47 - هادی کردان - بسم الله الرحمن الرحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزامسال مطالب وبلاگی مون، کلا شد خاطره نویسی !در این پست بنا دارم خاطره ای بنویسم که میشه گفت خاطره ای هست عبرت انگیزقبلا در همین وبلاگ، بارها به دوستان تذکر دادم « تا جایی که ممکن هست خشم و غضبشون رو کنترل کنند و الا چوبش رو توی همین دنیا میخورند »حالا یک مورد از خودم بگم که موقع غضب و ناراحتی ، نتونستم خشمم رو کنترل کنم و چوبش رو خوردمو اما اصل خاطرهسال 1390 توی نرم افزار « ال فور آی » فعالیت داشتم ، نرم افزاری که مثل شبکه های اجتماعی ( ایتا ، سروش ، بله و ... ) طراحی شده بود و زیر نظر وزارت ارشاد بودتوی اون نرم افزار، جمعی از طلاب حوزه علمیه قم فعال بودند و گروههای مختلفی داشتند، از جمله یک گروهی داشتند که خانومی از سادات علوی مسئولش بود . اون خانوم، استاد ادبیات حوزه علمیه خواهران قم بود و با شاگردانش که نزدیک به 40 نفر بودند یک گروه داشتند ، یعنی غیر از کلاس درس حضوریشون در حوزه ، سوالهایی که از استادشون داشتند رو توی اون گروه در ال فور آی مطرح می کردند ( چه سوالاتی در باب ادبیات و چه سوالات اعتقادی و غیره )انصافا اون خانوم توی مباحث علوم اسلامی که در حوزه خونده میشه، کار کرده بود و زحمت کشیده بود ... خصوصا در باب مسائل اعتقادی و کلامیمن در کل سه چهار مرتبه، اونهم به عنوان مستمع توی مباحث گروهشون شرکت کردم ... چون فضا، فضایی باز بود و علاوه بر اون استاد و شاگردانش، آقایون و خانومهای طلاب و دانشجو، توی اون گروه زیاد رفت و آمد داشتندیک روز که وارد گروهشون شدم ، دیدم دعواست !فهمیدم خ, ...ادامه مطلب

  • دومین خاطره تبلیغی

  • بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزدر پست قبلی بنا داشتم دو تا خاطره تبلیغی نقل کنم اما دیدم خیلی طولانی میشه ، لذا بنا گذاشتم خاطره دوم رو در این پست بنویسم خاطره تبلیغیسال 1381 برای اولین بار متن کتاب « مُغنی الادیب » رو تدریس می کردم که ایام تبلیغی ماه مبارک رمضان فرا رسیدفضا، فضای تبلیغ رفتن بود و رفقای من – حتی رفقایی که اهل تدریس بودند - همه شون به سفر تبلیغی رفتند و اکثر کلاسها تعطیل بوداز طرفی چون کتاب مغنی الادیب رو اولین بار تدریس می کردم و درگیر یک متن جدید شده بودم ، ذوق و شوق خاصی داشتم و دلم نمی اومد روند تدریس قطع بشهبه حضرت ابالفضل علیه السلام متوسل شدم و عرض کردم ؛« کار کار شماست، من رو ببرید جایی که هم منبر داشته باشم و هم کتاب مغنی رو تدریس کنم !! »ظاهراً خواسته ی ناممکنی بود آخه « منبر رفتن در روستا » و « تدریس در حوزه »، این دو قابل جمع نبودندبا دو نفر از رفقا رفتیم سازمان تبلیغات استان خراسان و از اونجا به ما ماموریت دادند که بریم به استان فارس و شهر شیرازاز شیراز ما رو فرستادند به شهرستان لارشبی که در سازمان تبلیغات شهرستان لار مستقر بودیم ، رئیس سازمان، تمام روحانیون مبلّغ رو توی سالن نمازخونه جمع کرد و سوال کرد : « چند نفر از شما در حوزه تدریس دارید ؟ » از مجموع پنجاه نفر، حدود ده نفر دستشون رو بلند کردند ... از اون ده نفر پرسید که چی تدریس دارید ؟ بعضی ها گفتند ادبیات ، بعضی ها فقه و اصول ، یکی دو نفر هم معقولاتگفت : اگر بگم اینجا یک حوزه علمیه ای هست ک برای ماه مبارک نیاز به استاد ادبیات دارند ، کدومتون حاضرید برای تدریس وایسید ؟ همه گفتند : « ما اومدیم منبر و تبلیغ تا یک پولی بتونیم بگیریم ، توی تدریس که پول نیست ، اگر بنا بود تدری, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای تبلیغی

  • چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۲ - 21:43 - هادی کردان - بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزامیدوارم طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشهبعد از حدود ده سال مریضی و خونه نشینی، در ماه مبارک امسال توفیق شد به تبلیغ و منبر برم. به همین خاطر این پست رو اختصاص میدم به بیان خاطره ای از تبلیغ رفتنم در دهه ی هفتادماه مبارک رمضان سال 1379 در یکی از روستاهای دور دست مازندران ( مرز بین استان مازندران و استان سمنان ) تبلیغ بودم ، روز عید فطر تعطیل بود و اتوبوس یا مینی بوسی نبود که بخواد به سمت ساری حرکت کنه . یکی از اهالی روستا که با ماشین شخصی میخواست به سمنان بره، من رو تا جاده ی اصلی رسوند و به سمت سمنان رفتبرف زده بود و هوا خیلی سرد بود . کنار پاسگاهی که اونجا بود ایستادم اما هیچ راننده ای حاضر نبود آخوند سوار کنهیادم اومد از فرمایش امام زمان عج که به مرحوم آقا سید شهاب الدین مرعشی نجفی رحمت الله علیه فرمود : « به شیعیان ما بگو هر وقت در بیابان به مشکلی برخوردند ، مرا صدا بزنند تا مشکلشان را حل کنم »... ( بیابان کنایه از جایی است در سفر که هیچ امیدی برای رسیدن به مقصد نمانده همچنانکه این فرمایش امام، وقتی بود که اقا سید شهاب الدین در مسیر زیارت امامزاده سید محمد راه را گم کرده بود و از فرط خستگی ساعاتی بیهوش به زمین افتاده بود که آقا نجاتشان دادند )به آقا عرض کردم ؛ 140 تا صلوات به نیت تعجیل در ظهور می فرستم ، شما هم ماشینی رو برای من بفرستیدمن شروع کردم به فرستادن صلوات ها تا اینکه 140 تا صلوات تمام شد و هیچ ماشینی حاضر نشد من رو به سمت ساری ببره در حالیکه , ...ادامه مطلب

  • به مناسبت عید نیمه شعبان + تلخ ترین و شیرین ترین خاطره از کتابهای شبهات اینترنتی

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم   با سلام محضر شما دوستان عزیز   سالروز ولادت با سعادت منجی عالَم بشریت حضرت حجت ابن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف رو محضر شما دوستان عزیز تبریک و تهنیت عرض می کنم خیلی سال, ...ادامه مطلب

  • سیری در مباحث قرآنی - بخش چهارم + ذکر خاطره ای خنده دار

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم با سلام محضر شما دوستان عزیز در ادامه مباحث قرآنی ... به دلم افتاد لغات مربوط به مرگ و بعد از اون رو بنویسم میّت »»» معمولا ما برای فردی که از دنیا رفته واژه میّت ( با تشدید یاء ) را استعمال می کنیم  در حالی که این درست نیست . برای فردی که از دنیا رفته واژه « مَیت » به سکون یاء باید استعمال کرد،  اما میّت ( با تشدید یاء ) به فردی می گویند که الان زنده است و در آینده از دنیا خواهد رفت، شاهد مطلب آنکه خداوند متعال در آیه 30 سوره مبارکه زمر فرمود : إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ یعنی ای پیامبر ( ناراحت نباش از اینکه کافران حرف تو را گوش نمی دهند ) تو از این دنیا خواهی رفت و آنها نیز از این دنیا خواهند رفت و در قیامت به هم خواهید رسید و آنجاست که کافران متوجه می شوند کلام تو بر حق بود .   قبر »»» این کلمه از ریشه قَ بَ رَ به معنی دَ فَ ن َ ( دفن شدن ) است ، خداوند متعال در آیه 21 سوره مبارکه عبس می فرماید : ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ یعنی آنگاه که انسان از دنیا رفت او را قبر می کنند ( یعنی دفن می کنند ) . در فارسی از قبر تعبیر به « گور » می شود . گور یعنی بیابان، به اُلاغی که در بیابان زندگی می کند « گورخر » می گویند . از آنجایی که قبر را معمولا در بیابان حفر می کنند به آن « گور » می گویند و به محل تجمع قبرها نیز, ...ادامه مطلب

  • سیری در مباحث قرآنی - بخش چهارم + ذکر خاطره ای خنده دار

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم   با سلام محضر شما دوستان عزیز   در ادامه مباحث قرآنی ... به دلم افتاد لغات مربوط به مرگ و بعد از اون رو بنویسم   میّت »»» معمولا ما برای فردی که از دنیا رفته واژه میّت ( با تشدید یاء ) را استعمال می کنیم  در حالی که ا, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید عزیز

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم   با سلام محضر شما دوستان عزیز   امیدوارم عزاداریهاتون قبول باشه   ذکر خاطره از شهیدی بزرگوار   یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باهاش میرفت مدرسه و بر میگشت   یه روز عصر که پشت همون موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز   ترمز زد و ایستاد    یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد : ألله أکبر و الله أکــــبر ... نه وقت أذان ظهر بود نه أذان مغرب.   أشهد أن لا اله الا الله ...   هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!   قاطی کرده چرا ؟!   خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن    آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !   مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : « مگه متوجه نشدید ؟پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای  دورش نگاهش میکردن. من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه »   به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون  از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !   همین!   مأخذ : برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین   پی نوشت : خداوند توفیق « درد دین داشتن » رو به مانند این شهید و برادر دیگر ایشون یعنی شهید مهدی زین الدین، به همه ما عنایت بفرماید . الهی آمین   یا مرتضی علی  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها