دومین خاطره تبلیغی

ساخت وبلاگ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

در پست قبلی بنا داشتم دو تا خاطره تبلیغی نقل کنم اما دیدم خیلی طولانی میشه ، لذا بنا گذاشتم خاطره دوم رو در این پست بنویسم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره تبلیغی

سال 1381 برای اولین بار متن کتاب « مُغنی الادیب » رو تدریس می کردم که ایام تبلیغی ماه مبارک رمضان فرا رسید

فضا، فضای تبلیغ رفتن بود و رفقای من – حتی رفقایی که اهل تدریس بودند - همه شون به سفر تبلیغی رفتند و اکثر کلاسها تعطیل بود

https://s8.uupload.ir/files/moqni_fj6t.jpg


از طرفی چون کتاب مغنی الادیب رو اولین بار تدریس می کردم و درگیر یک متن جدید شده بودم ، ذوق و شوق خاصی داشتم و دلم نمی اومد روند تدریس قطع بشه

به حضرت ابالفضل علیه السلام متوسل شدم و عرض کردم ؛« کار کار شماست، من رو ببرید جایی که هم منبر داشته باشم و هم کتاب مغنی رو تدریس کنم !! »

ظاهراً خواسته ی ناممکنی بود آخه « منبر رفتن در روستا » و « تدریس در حوزه »، این دو قابل جمع نبودند

با دو نفر از رفقا رفتیم سازمان تبلیغات استان خراسان و از اونجا به ما ماموریت دادند که بریم به استان فارس و شهر شیراز

از شیراز ما رو فرستادند به شهرستان لار

شبی که در سازمان تبلیغات شهرستان لار مستقر بودیم ، رئیس سازمان، تمام روحانیون مبلّغ رو توی سالن نمازخونه جمع کرد و سوال کرد : « چند نفر از شما در حوزه تدریس دارید ؟ » از مجموع پنجاه نفر، حدود ده نفر دستشون رو بلند کردند ... از اون ده نفر پرسید که چی تدریس دارید ؟ بعضی ها گفتند ادبیات ، بعضی ها فقه و اصول ، یکی دو نفر هم معقولات

گفت : اگر بگم اینجا یک حوزه علمیه ای هست ک برای ماه مبارک نیاز به استاد ادبیات دارند ، کدومتون حاضرید برای تدریس وایسید ؟ همه گفتند : « ما اومدیم منبر و تبلیغ تا یک پولی بتونیم بگیریم ، توی تدریس که پول نیست ، اگر بنا بود تدریس کنیم همون قم و مشهد و اصفهان می موندیم »

بعد از جلسه ، به رئیس سازمان گفتم : « من حاضرم تدریس کنم » گفت « چی تدریس می کنید ؟ » گفتم « ادبیات عرب » گفت « کجا ؟ » گفتم « مشهد » .... خوشحال شد و گفت : « عالیه ، اگه مشهد ادبیات تدریس دارید، عالیه » ... آخه از دیرباز ادبیات حوزه علمیه مشهد معروف بود

فرداش رفتم حوزه علمیه لار که به قول آقای قرائتی سوپر دولوکس بود !

https://s8.uupload.ir/files/002_k0t6.jpg


رئیس مدرسه گفت : ما یک حوزه علمیه ای داریم که عین همینجاست و شعبه دوی اینجا محسوب میشه . فردی که از نجف اومده بود و تدریس می کرد ، ماه مبارک امسال رو نیست و شما قراره به جای ایشون تدریس داشته باشید

من رو بردند شعبه ی دوم

نزدیک به چهل تا طلبه داشتند که فقط دو سه نفرشون محاسن داشتند ، بقیه همه صورتشون رو شش تیغه کرده بودند !!

به مسئول آموزش گفتم اینها چرا اینجوری اند ؟ اصلا شبیه طلبه ها نیستند . گفت : خانواده هاشون مذهبی اند و علاقه مند به سلک روحانیت، بهمین خاطر بچه هاشون رو به زور به حوزه فرستادند!

گفتم : برنامه من در اینجا چی هست ؟

گفت : روزها تدریس برای طلاب و شبها منبر برای عموم مردم

گفتم : تدریس، کدوم کتاب ؟

گفت : مغنی الادیب

فهمیدم صفر تا صد این تبلیغ، به عنایت حضرت عباس علیه السلام داره رقم میخوره چون من منبر و تدریس رو با هم خواسته بودم ، برای تدریس هم مغنی الادیب رو خواسته بودم

توی اون یکماه، خیلی خوش گذشت، طلبه ها با من رفیق شده بودند ، شبها با اینکه موظف نبودند، همه شون پای منبر حاضر می شدند .. روزها، بعد از درس، براشون مسابقه فوتبال و پینگ پنگ گذاشتم، جام رمضان .... توی رشته پینگ پنگ خودم اول شدم ( یه وقت ریا نشه ! )


قبل از اینکه ادامه ی خاطره رو نقل کنم ، یک مقدمه ای عرض می کنم

مقدّمه : زندگی عموم طلبه ها از لحاظ مادی به سختی میگذره، به همین خاطر وقتی ماه مبارک و دهه ی محرم به سفر تبلیغی میرن ، یکی از دغدغه هاشون بحث مالی هست که بعد از ایام تبلیغی چقدر پول دستشون میرسه ( بندگان خدا حق هم دارند ، یادمه همون سال 1381 شهریه طلبه های مشهد 20 هزار تومان بود، خط فقر مشهد 60 هزار تومان اعلان شده بود که حاجی عمادی به شوخی میگفت پس شما طلبه های مشهد زیر خط مرگ دارید زندگی می کنید ! )

با این اوصاف - به لطف خدا و امام رضا علیه السلام - بنده به شخصه هیچوقت در انجام کارهای طلبگی فکر پول و مادیات نبودم، نه در سفرهای تبلیغی و نه جلساتی که توی شهر مشهد داشتم، مثلا تا الان دو سری جلسات تفسیری داشتم که یکیش سه سال به طول انجامید و دیگری هفت سال اما برای یک بار هم که شده به ذهنم خطور نکرد که بابت این فعالیتم آیا درآمد مادی هم دارم یا ندارم

عقیده داشتم و دارم که صاحب امر که توفیق تبلیغ و وظایف طلبگی رو نصیب ما کرده، خودش امور مادّی رو درست می کنه ( پایان مقدمه )

ادامه خاطره ...

ماه مبارک به پایان رسید و روز عید فطر اومدند از من تقدیر و تشکر کردند و دو تا پاکت به من دادند و گفتند مجموعا 140 هزار تومان هست ... 70 هزار بابت تدریس و 70 هزار بابت منبر

ظهر روز عید فطر که به سازمان تبلیغات شهرستان لار برگشتم، دیدم آقایون روحانیون همه ناراحتند . گفتم چی شده ؟ گفتند : متاسفانه امسال پولی دست ما رو نگرفت ( میانگین بین 20 تا 30 هزار تومان گرفته بودند )

با خودم گفتم عجب ! اونهایی که برای پول اومده بودند، بهشون پول نرسید، اما من که دنبال پول نبودم، به من پول رسید ، به قول علماء : ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد !

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


و در آخر .... سیب بهشتی !

سال ها هست که گاهی تنهایی و گاهی با رفقا توفیق زیارت شهداء در بهشت رضا نصیبم میشه

چند وقت قبل، بین مزار شهداء قدم می زدم و توی حال خودم بودم که یک حاج خانومی صدا زد و گفت : « این درخت سیب که کنار مزار شهیدمون هست رو ما خودمون کاشتیم ، اگر هفته های آینده اینجا اومدید و دیدید سیب هاش پخته شد، دوست دارم شما از این سیب ها استفاده کنید » گفتم : « چشم ، خیلی ممنونم »

من به قدم زدن هام ادامه دادم ... وقتی متوجه شدم اون حاج خانوم از کنار مزار شهیدشون رفت ، رفتم و از اون درخت عکس گرفتم ... ببینید چقدر سیب داره

https://s8.uupload.ir/files/photo_2023-05-22_12-30-59_r29z.jpg


با خودم گفتم : خدایا تقریبا بیست سال ، هر هفته سه روزش اومدیم مزار شهدا اما این درخت رو هیچوقت ندیدیم ! و ما چقدر سر به زیر بودیم و خبر نداشتیم

یک جمله خطاب به رفقای بهشت رضایی مون بگم که : « می دونم از همین فردا کل بلوک شهداء رو زیر و رو می کنید تا این درخت رو پیدا کنید اما تقاضا دارم که بعد از پیدا کردن ، اقدام به کندن سیب نکنید چون هنوز برای خوردنش زوده و به اصطلاح نرسیده . یه یک ماهی دندان روی جیگر بگذارید اون وقت می تونید استفاده کنید . خیالتون راحت که کسی نمی تونه این درخت رو ببینه ، موقعیت جغرافیایی اش طوری هست که در حالت عادی چشم کسی بهش نمی افته »

مطلب این پست تمام

بهشت نصیبتان

یا مرتضی علی

وبلاگ شخصی هادی کردان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 23:03