خاطرات فضای مجازی - قسمت سوّم

ساخت وبلاگ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

امیدوارم عزاداریهای شما در ایام محرم مورد قبول قرار گرفته باشه و من رو از دعای خیر فراموش نکرده باشید

در ادامه ی خاطرات « فضای مجازی » ، می پردازم به خاطرات مربوط به نفر سوم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

مقدمه : از اول طلبگی، یکی از علاقه های من ، مطالعه زندگی علماء و بزرگان بود، از زندگی شخصیشون تا تقیدات اخلاقی و همینطور کراماتشون

کتاب قصص العلماء اثر محمدبن سلیمان تنکابنی | ایران کتاب

یکی از نکاتی که وجه مشترک تمام علماء و بزرگان بود، سختی هایی بود که در مسیر زندگیشون کشیده بودند و همین باعث شد تا همیشه از خدا بخوام وضع مالی من خوب بشه و این توفیق رو بده که از طلبه ها خصوصا طلبه هایی که واقعا دغدغه دین و شریعت دارند دستگیری کنم و بتونم کمکی هر چند کوچک بهشون داشته باشم ( گرچه در مقام عمل این توفیق نصیبم نشد چرا که سالبه به انتفاء موضوع بود )

در طول عمر طلبگی ام هم، کسانی رو که به طلبه ها کمک می کردند، قلبا و با تمام وجود دوست داشتم ، از باب مثال می تونم به مرحوم آقای گوهرشادی اشاره کنم که از نسل بانو گوهرشاد بود و به طلاب مشهد کمک های فراوانی کرده بود ( بانو گوهرشاد همون خانومی که مسجد گوهرشاد رو در حرم ساخت ) و یا مرحوم آقای دکتر سیف الله وحید دستجردی رحمت الله علیه که یک وقتی خودش رئیس سازمان هلال احمر بود و بعدها دختر ایشون وزیر بهداشت شده بود . مطمئنم این طیف افراد که دغدغه شون طلبه ها و زندگیشون بود، در عالم برزخ و قیامت اثرات خوبی از این دغدغه شون خواهند دید .

این نفر سوم که میخوام ازش بنویسم از همین دسته افراد بود، ایشون خانومی بود با اینکه رشته تحصیلی و شغلش هیچ ارتباطی با طلبگی و حوزه نداشت اما نسبت به طلبه ها و زندگیشون دغدغه داشت و در مقام عمل هم کمک هایی به طلبه ها کرده بود ( مثلا خبر دارم که در شهر خودش، اسباب شروع زندگی متاهلی بعضی از طلبه ها رو فراهم کرده بود و کارهای خوب دیگه ای که ذکرشون در این مجال نمی گنجه )

وقتی هم که از نیت هاش می گفت، باز هم می دیدم اون دغدغه توی وجودش هست، مثلا یک بار گفته بود : دوست دارم ساختمان چند طبقه ای بخرم و تحویل چند تا طلبه بدهم که دیگه دغدغه اجاره خونه نداشته باشند و بتونن کارهای طلبگیشون رو راحت پیش ببرند ( دقت کنید ! اصلا کاری نداشتم اونچه که میگه، آیا واقعا توفیقش رو پیدا میکنه یا نه، بلکه همون افکار و نیتی که در سر داشت برای من خیلی خیلی ارزشمند بود ، اونهم آدمی که نه خودش و نه هیچ یک از اعضای خانواده ی پدریش به حوزه علمیه و طلبه ها ربطی نداشتند )

علاوه بر این ، در اون زمان ایشون تقیدات اخلاقی خاصی داشت که در کمتر کسی این تقیدات رو دیده بودم و این هم برای من خیلی ارزشمند بود

در مجموع ؛ اخلاق، تقیدات و علاقه اش به طلبه ها و دغدغه ی کمک بهشون باعث شد تا ایشون رو با تمام وجود دوست داشته باشم و تمام افرادی که به نوعی با من مرتبط بودند، از علاقه من به این خانوم مطلع شده بودند ( به قول معروف ؛ همه از این علاقه مطلع بودند الا دو نفر، یکی خواجه حافظ شیرازی و یکی خود همین خانوم )

البته افرادی که از اصل علاقه مطلع بودند، از نوع علاقه هم خبر داشتند که بر پایه یک اصل اعتقادی و اخلاقی هست نه اینکه چون طرف مقابل زن هست، بهش علاقه پیدا کرده باشم . شاید بشه گفت نوع علاقه ی من به ایشون، از مصادیق این حرف مولوی باشه : این محبت از محبت ها جداست

خاطرم نیست بعد از آشنایی با این خانوم، بیست و چهار ساعتی بر من گذشته باشه و از ایشون یاد نکرده باشم

خاطرم نیست حرم آقا یا هر مکان زیارتی دیگری رفته باشم و به نیابت ایشون زیارت نکرده باشم، یا سر مزار شهیدی رفته باشم و ازش نخواسته باشم که توی مشکلات زندگیش کمکش کنند، خصوصا در بهشت رضا وقتی سر مزار شهدا می رفتم

خاطرم نیست در خوشی ها خصوصا خوشی های معنوی – مثلا در سفر زیارتی کربلا – آرزو نکرده باشم که این خوشی نصیب ایشون هم بشه

خلاصه هر چی از محبت و علاقه ام نسبت به این بنده خدا بگم ، کم گفتم .... پایان مقدمه

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره اوّل ( که مربوط به مادر مرحومه شون هست )

اولین آشنایی من با این خانوم در سال 1384 در چت یاهو بود که به خاطر مشکلی که در اون قرار گرفته بود با من مرتبط شد .

همون روزهای اول آشنایی ، شب درحرم آقا ، یک صدایی دم گوشم میگفت به نیابت از مادر همین خانومی که اومده روی خط شما، زیارت امین الله بخون

و این ماجرا برای چهار شب تکرار شد

https://s8.uupload.ir/files/77_bmr1.jpg

شب چهارم بعد از اینکه از حرم اومدم خونه ، توی چت از ایشون سوال کردم حرم که میرم مادر شما به ذهنم میاد که برای ایشون زیارت امین الله بخونم، مادر شما در قید حیات هستند یا از دنیا رفتند ؟ و چرا میان این همه آدم که میشناسم، مادر شما به ذهنم میاد که براشون زیارت نامه بخونم ؟

در جواب نوشت : « شما اولین نفری نیستید که این مطلب رو میگید، خیلی ها تا حالا اومدن گفتند در حرم اقا امام رضا یکسره یاد مادر شما بودیم و حتی یک از خانومهای آشنا ، دور ضریح، مادرم رو دید که مثل خادم های حرم گلپری دستش هست و زائرها رو راهنمایی میکنه و این در حالی بود که مادرم یکسال قبلش از دنیا رفته بود و در اون لحظه این خانوم از فوت مادرم غافل بود! ... خودم هم چندین بار خوابش رو دیدم که به من گفت من رو آوردند حرم امام رضا علیه السلام و اینجا خادم هستم ... تا الان چند نفر به ما گفتند حاجت هاشون رو رفتند سر مزار مادرم و از ایشون گرفتند مثل حاجت فرزند دار شدن بعد از سالها نداشتن فرزند »

خب این یک نمونه ی خاص بود و من تا اونوقت همچین چیزی نشنیده و ندیده بودم

آدرس مزارش رو گرفتم و در اولین مسافرتی که به شهرشون داشتم رفتم سر مزارش و ارتباط معنوی خاصی با اون مرحومه پیدا کردم به طوری که دیگه نمی تونستم فکر کنم ایشون مادر فلان خانوم هست بلکه همیشه از ایشون با عنوان « مادرم » یاد می کردم

خاطرات مربوط به مادر بسیار گسترده هست و من فقط به یک خاطره ی کوچک اشاره می کنم :

زمانی که جلد سوم و چهارم کتاب شبهات اینترنتی رو می نوشتم ، رفتم سر مزارشون و گفتم دلم میخواد موقع تمام شدن این دو جلد، بیام همینجا کنار مزارتون آخرین خط رو بنویسم و اگر نتونستم بیام اینجا ، دعا کنید از این دو جلد، مردم بیشترین بهره رو ببرند

الحمدلله و به عنایت این بانوی مکرمه، این دو تا جلد بیشترین بازخورد رو داشت به طوری که نه قبلش و نه بعدش ، تا این حد، تماس از سراسر کشور نداشتم، حتی همین پارسال بر اساس متن این دو جلد، یک کار تحقیقاتی کردند و در شبکه های اجتماعی گذاشتند که خیلی بابتش تشکر کردند

عنایت ها و کمک های زیادی از این بانوی مکرّمه دیدم که بعضیشون ممکنه برای شما دوستان قابل باور نباشه . به همین خاطر بیشتر از این نمی نویسم

میگن در عالم برزخ، شگفتانه ( سورپرایز ) برای افراد زیاد هست، چه از نوع خوبش و چه از نوع بدش . یکی از شگفتانه های خوب برای من در عالَم بعدی، دیدار با این بانوی مکرّمه هست که در عالَم دنیا نه خودش رو ندیدم و نه تصویرش رو، اما از هر کسی که از نزدیک دیدم به ایشون مأنوس تر بودم و هستم .

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره دوّم

یکبار از طرف سازمان بسیج کشور من رو دعوت کردند تا برم تهران باهاشون مذاکره کنم، برای بحث خرید کتاب شبهات اینترنتی

به همراه آقا کمیل رفتیم به سمت تهران، وسط های راه، دیدم این خانوم یکسره جلوی چشم من هست ( احساس می کردم توی یک مشکلی هست ) سردرد گرفته بودم ... حدود نیم ساعتی سردرد رو تحمل کردم، بعدش به آقا کمیل گفتم فلان خانوم یکسره جلوی چشمم هست به طوری که سردرد گرفتم

آقا کمیل گفت بهش پیام بدید ... گفتم به چه بهانه ای پیام بدهم ؟

گفت : « پیام بدید که ما می خواهیم بریم سازمان بسیج ، میشه در مورد آدرسش کمکمون کنید ؟ »

پیام دادم و این خانوم هم جواب پیام رو داد و برای اینکه راهنمایی بیشتری کنه، تماس گرفت و ضمن صحبت ها، بنا شد ایشون تشریف بیارند جلوی سازمان بسیج و صحبت هایی با هم داشته باشیم و همینطور هم شد، آمد و صحبت کردیم

اون روز بعد از صحبت هاش فهمیدم ایشون مدتهاست که با مشکلاتی در زندگی خودش دست و پنجه نرم میکنه و شب قبل هم ماشینش وسط خیابون خراب شده بود و داخل ماشین داشت به حال و روز خودش گریه می کرد . دقیقا توی همون لحظات بود که ایشون یکسره جلوی چشمم آمد تا حدی که سردرد گرفتم و مجبور شدم به بهانه ی گرفتن آدرس، پیام بدهم

هیچوقت به ایشون نگفتم پیام دادنم در اون شب بهانه بود و من آدرس رو عین کف دست بلد بودم

شاید خدا میخواست در اون ایام که ایشون خسته ی از مشکلات زندگیش بود، به واسطه هم کلام شدن با یکی، برای ساعاتی هم که شده حواسش از مشکلاتش پرت بشه ( البته اون روز توی صحبت کردناش، مقداری از ناراحتی های زندگیش رو، سر من خالی کرد . لابد فکر کرده بود من مشکلات زندگیش رو رقم زدم و من بودم که به همسرش توصیه کردم أنیس النساء بشه! )

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

خاطره سوّم

سال 1388 ( یا 1389 ) که چت یاهو بر روی ایرانی ها محدود شد، ارتباط من با خیلی ها از جمله این خانوم قطع شد

سالهای بعد ( یعنی از همون سال 88 یا 89 تا سال 1395 ) مشکلات این خانوم به اوج رسید در حالی که من اصلا خبری از ایشون و زندگیشون نداشتم ولی یک رویه جالب برای من اتفاق افتاد و اون این بود که طی اون شش هفت سال، هر چند وقت، خواب های خیلی شفاف در مورد ایشون می دیدم که بیانگر حال و روز بد این خانوم بود ... فقط به یکی از اون خوابها اشاره می کنم :

شبی در عالم خواب دیدم، پایین شهر تهران هستم ، جلوی درب یک خونه ای که پله می خوره و میره پایین و توی حیاطش حوض داره، از این مدل خونه هایی که توی فیلم ها زیاد نشون میدن، خونه های قدیمی که چند تا خانواده در یک حیاط زندگی می کنند

همانطور که جلوی درب اون خونه ایستاده بودم، فهمیدم منتظر این خانوم هستم که موقتا داخل این خونه زندگی می کنه!

https://s8.uupload.ir/files/photo_2023-08-04_18-39-50_8i8f.jpg

تعجب کردم که خدایا این خانوم وضع مالیش خوب بود ، خونه شون هم بالای شهر بود، چرا اینجا و جلوی این خونه ی قدیمی منتظرش هستم ؟ ورشکست شده ؟ فقیر شده ؟ چی شده ؟

توی همین افکار بودم که دیدم با یک سینی چای از درب خونه اومد بیرون . روی اون پله هایی که جلوی خونه بود، نشستیم . من همچنان متعجب که چرا این خانوم رو همچین جایی می بینم ، خواستم سوال کنم که چرا اینجایید ... دیدم چادر رو جلوی صورتش گرفت و شروع کرد به گریه کردن و گفت : دعا کنید مشکلاتم تموم بشه، از در به دری خسته شدم

بعدها یعنی در سال 1395 متوجه شدم که طی سالهای گذشته تمام سرمایه زندگی ایشون از بین رفت و حتی کار به جایی رسید که پول رهن خونه هم نداشت و در منزل فامیل ها و بستگانش زندگی می کرد!

اونجا بود که متوجه شدم خوابهایی که می دیدم چقدر دقیق بود ...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

و در آخر ...

نکته اول : این خانوم همون خانومی هست که بعد از سال 95 در یک بازه زمانی بخاطر مشکلات عدیده اش، دلش خیلی متوجه امام رضا علیه السلام بود و من وقتی به نیابت از ایشون زیارت می کردم ، با اینکه هزار کیلومتر اونورتر بود، در لحظه متوجه زیارت می شد و بلافاصله پیامک می داد، که سه موردش رو در یک پست وبلاگی قبلا برای شما نوشتم

یه چیزی بگم ؟

بعد از اون پست وبلاگی، یک خانومی پیام داد : « حسودیم شد! میشه برای من هم از این زیارتها برید ؟ »

اگه یک آدم عادی بود تعجب نمی کردم ولی این بنده خدا استاد دانشگاه هست و در مقطع دکترا داره تدریس میکنه

مگه با اراده من هست که بخوام منوب عنه ( عنها ) متوجه زیارت نیابتی من بشه؟! حساب و کتاب خاص خودش رو داره ... به قول مازندرانی ها ؛ أی خِداااا

نکته دوم : خاطرات مربوط به این خانوم خیلی زیاد هست و بدون اغراق یک جلد کتاب میشه . البته من موارد خیلی خیلی ساده اش رو نوشتم که برای شما عزیزان قابل باور باشه و در عین حال نیازی به آقای عباس موزون هم نباشه جهت حل و فصلش !

نکته سوّم : سر ارتباط با ایشون به یقین کامل رسیدم که اموات - مومنین و مومنات - حواسشون به بازماندگان خصوصا فرزندان خودشون هست و بابت مشکلاتی که دارند غصه می خورند ( در روایات هم داریم )

مادر این خانوم چقدر به خاطر مشکلات این فرزندش غصه خورد و اذیت شد که یک گوشه ای از اون رو سر همون مشکلی که به من مراجعه کرد، دیدم

نکته چهارم : تمام ارتباط هایی که در اون سالها بنده با این خانوم ( و همچنین سه نفر دیگه داشتم ) به صورت چت متنی بوده و پیامک و مکالمه تلفنی خیلی کم و در مواقع ضرور بوده و ملاقات حضوری هم تنها دو سه مورد بود که اونهم فقط در موارد ضرور انجام شد ( در مورد نفر اول و چهارم هم باید عرض کنم که هیچوقت اون دو نفر رو از نزدیک ندیدم و صحبت حضوری نداشتم )

در کل، ارتباطها خیلی سنگین رنگین و با رعایت مسائل شرعی بود

این نکته سوّم رو گرچه قبلا گفته بودم اما دوباره جهت تاکید نوشتم تا ذهن بعضی از دوستان به جاده خاکی نره و بنده رو در ایتا با متلک هاشون مورد عنایت قرار ندهند!

معنی ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است را در یک بند توضیح دهید - ماگرتا

پر حرفی کردم

امیـدوارم ببخشید

بهشــت نصــیـبـتان

یــــا مرتضـــــی علـی

وبلاگ شخصی هادی کردان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 0:58