بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام محضر شما دوستان عزیز
سالروز ولادت آرامش دلها، حضرت علی ابن موسی الرضا علیه افضل صلوات المصلین رو محضر شما دوستان عزیز تبریک و تهیت عرض می کنم و امیدوارم همیشه تحت توجهات خاص آن حضرت، زندگی توام با آرامش و اطمینان نفس داشته باشید . به همین مناسبت به دو عنایت جالب از حضرت رضا علیه السلام اشاره می کنم
عنایت اوّل ...
كارواني از سرخس به قصد زيارت امام رضا عليه السلام راه افتاد . چاووشي خوانها شروع كردند به چاووشي خواندن
پيرمرد نابينائي كنار جمعيت ايستاده بود . وقتي فهميد كاروان به سوي مشهد مي رود ، شروع كرد به گريه كردن . گفتند : چرا گريه مي كني ؟ گفت : دوست دارم تا همراه اين كاروان به زيارت مولايم بروم
با رئيس كاروان صحبت كردند و قبول كرد تا پيرمرد نابينا را همراه خود ببرند .
كاروان حركت كرد و به مشهد آمدند و زيارت كردند و برگشتند .
در راه برگشت ، در اولين كاروانسرائي كه استراحت داشتند چند تن از جواناني كه در اين كاروان بودند تصميم گرفتند تا اين پيرمرد نابينا را اذيت كنند .
هر كدام از آن جوانها كاغذ سفيدي در دست گرفتند و به پيرمرد نابينا گفتند : اين كاغذها امان نامه آتش جهنم است كه از طرف امام رضا عليه السلام در حرم به ما دادند . آيا به تو اين امان نامه را دادند ؟
پير مرد شروع كرد به گريه كردن و گفت : من چقدر روسياهم كه آقا به من امان نامه ندادند .
جوانها چون حالت غمزده آن پيرمرد را ديدند از كار خود پشيمان شدند و گفتند : ما دروغ گفتيم . خواستيم كمي با اذيت كردن تو ، بخنديم . اما پيرمرد قبول نكرد و بر گريه خود افزود
هر كاري كردند ساكت نشد و باورش شد كه همه اهل كاروان امان نامه گرفتند به جز او
گفت : راه مشهد را نشانم دهيد تا بروم و امان نامه بگيرم . هر كاري كردند نتوانستند سد ّ راه او شوند
پيرمرد عصا زنان به طرف مشهد حركت كرد
ساعتي نگذشت كه برگشت در حاليكه كاغذ سبز رنگي در دست داشت
اهل كاروان سوال كردند : چرا برگشتي ؟ گفت : مولاي ما خيلي مهربان رووف است . وقتي گريه كنان به سوي مشهد مي رفتم شنيدم صدائي كه ميگفت : نيازي نيست به مشهد بيائي . ما خودمان امان نامه ات را آورديم .
وقتي به آن كاغذ سبز رنگ نگاه كردند ، ديدند نوشته است :
هذا امان ٌ من النار و انا علي ابن موسي الرضا ابن رسول الله
ماخذ : كتاب كرامات الرضويه نوشته حاج شيخ مهدي واعظ خراساني
و اما عنایت دوّم ...
*** زوج جواني به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شده بودند . وقتي از حرم بر مي گشتند در يكي از خيابانهاي نزديك حرم مطهر فردي به همسر جوان آن مرد جسارتي مي كند و در جمعيت گم مي شود . مرد جوان وقتي صورتش را بر مي گرداند يك پهلوان مشهدي را كه سر كوچه ايستاده بود مي بيند و گمان مي كند كه او به زن جوانش اهانت كرده است . جلو مي رود و بدون مقدمه دو سيلي محكم به گوش آن پهلوان مي زند . دوستان پهلوان حمله مي كنند كه او را بزنند اما پهلوان مانع مي شود .
مرد جوان با همسرش مي رود . همسرش مي گويد : اشتباه كردي ؛ فرد ديگري به من توهين كرد و سريع در لابلاي جمعيت گم شد . ولي اين پهلوان خيلي مرد بود . با اينكه قدرت داشت تو را نزد . پهلوان مشهدي آرام آرام گريه كنان به حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام مشرف مي شود و به حضرت عرض مي كند : يا علي ابن موسي الرضا من مي توانستم او را بزنم ولي احساس كردم او مهمان شماست ؛ زائر شماست ؛ تحمل كردم . دو تا سيلي به خاطر شما خوردم از من قبول كنيد
مرد جوان به همسرش مي گويد برويم و هديه اي بخريم و به منزل پهلوان برويم و از او عذر خواهي كنيم . هديه اي مي خرند و به آن محل مي آيند و سراغ منزل پهلوان را مي گيرند و به منزلش مي روند و عذر خواهي مي كنند . پهلوان مي گويد : من از شما ناراحت نيستم و نياز به عذر خواهي نيست چون من با مولايم علي ابن موسي الرضا عليه السلام معامله كردم
سالها از ان ماجرا مي گذرد . پهلوان مشهدي به تهران مي آيد و به اداره گذرنامه مي رود كه گذرنامه براي سفر به كربلا را بگيرد . در اداره گذرنامه با سرهنگي كه خوي زشت رضا پهلوي در او بود دعوايش مي شود و مجبور مي شود دو تا سيلي محكم به گوش سرهنگ بزند . او را بازداشت مي كنند و براي او يك پرونده سنگين درست كرده و راهي زندانش مي كنند .
يك روز پهلوان مشهدي در زندان غمگين و ناراحت نشسته بود كه مردي از مسئولين زندان عبور مي كند و به او نگاه خيره اي مي اندازد و سپس او را به دفتر خود مي خواند . او را به دفتر مي برند . مي گويد : مرا ميشناسي ؟ مي گويد : نه . مي گويد : من همان مردي هستم كه چند سال پيش در مشهد دو تا سيلي به صورتت زدم و تو به خاطر امام رضا عليه السلام دست رويم دراز نكردي . در زندان چه مي كني ؟؟
پهلوان قضيه را تعريف مي كند . آن مسئول دستور مي دهد پرونده اش را مي آورند و پرونده پهلوان را پاره مي كند و به او مي گويد : خودم به تو گذرنامه مي دهم و شش ماه تو را به كربلا مي فرستم و تمام مخارج سفرت را خواهم داد ( لازم به ذکر است که این جریان مربوط به قبل از انقلاب است )
پهلوان مي گويد : پس اجازه بده به مشهد بروم و برگردم . آن مرد مسئول مي گويد : مي خواهي بروي مشهد چه كني ؟ از همين جا مشرف شو كربلا . پهلوان مي گويد : مي خواهم خدمت حضرت رضا عليه السلام مشرف شوم و از حضرت سپاسگزاري كنم و بگويم : شما چقدر آقا هستيد كه دو سيلي را اين گونه جبران مي فرمائيد .
ماخذ: كتاباكسير اعظم يا محبت حسين عليه السلام اثر سيد حسين هاشمي نژاد
یا مرتضی علی
وبلاگ شخصی هادی کردان...برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 348