بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام محضر شما دوستان عزیز
دو روز پیش مربوط به اتفاقی حرف افتاد که قلبم رو به درد اورد و اشک چشمانم رو یکسره کرده ...
آتش گرفتن مسجدی که تمام خاطرات کودکی و نوجوانی من بوده و بستری که باعث ورود بنده به حوزه علمیه شد ...
این مسجد بیش از هزار و صد سال قدمت داره ...
محل تربیت تمام علماء و طلاب شهر ما که در سراسر کشور مشغول خدمت به دین هستند .... محل تربیت شهدای شهرمون از جمله شهید عزیز علی آقای کُردان ( رحمه الله ) که از صفا و نورانیتش قبلا توی همین وبلاگ سخن به میان آوردم ، همچنین محل تربیت عزیز دل من شهید آقا سید مجتبی علمدار ( رحمه الله ) که در دو پست از ایشون هم یاد کردم
مسجدی با معنویت و نورانیتی خاص ...
همین معنویت خاص باعث شد تا من در حالی که فقط ده سال داشتم ، علاوه بر نمازهای ظهر ، عصر ، مغرب و عشاء، ساعت چهار صبح و توی دل تاریکی برای نماز صبح از پایین شهر با دوچرخه خودم رو به این مسجد که وسط شهر هست برسونم ...
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی *** این شبیه خون بلا باز چه بود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو *** گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او ***چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم *** با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
توی اینطور مصیبت ها کاری نمی توان کرد الا اینکه به خدا پناه برد ... از دو روز پیش که این اتفاق افتاد، فقط کمی با مناجات منظوم امیرالمومنین علیه السلام آروم تر شدم ... در کُل مناجاتهای حضرت امیر علیه السلام آرامش خاصی به آدم میده
ابیات اولیه این منظوم زیبا رو می تونید از اینجا بشنوید ... قشنگ خوندند
پست بعدی : بیست و پنجم شهریور ( ان شاء الله )
یا مرتضی علی
برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 209