وبلاگ شخصی هادی کردان

ساخت وبلاگ
سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ - 0:47 - هادی کردان - بسم الله الرحمن الرحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزامسال مطالب وبلاگی مون، کلا شد خاطره نویسی !در این پست بنا دارم خاطره ای بنویسم که میشه گفت خاطره ای هست عبرت انگیزقبلا در همین وبلاگ، بارها به دوستان تذکر دادم « تا جایی که ممکن هست خشم و غضبشون رو کنترل کنند و الا چوبش رو توی همین دنیا میخورند »حالا یک مورد از خودم بگم که موقع غضب و ناراحتی ، نتونستم خشمم رو کنترل کنم و چوبش رو خوردمو اما اصل خاطرهسال 1390 توی نرم افزار « ال فور آی » فعالیت داشتم ، نرم افزاری که مثل شبکه های اجتماعی ( ایتا ، سروش ، بله و ... ) طراحی شده بود و زیر نظر وزارت ارشاد بودتوی اون نرم افزار، جمعی از طلاب حوزه علمیه قم فعال بودند و گروههای مختلفی داشتند، از جمله یک گروهی داشتند که خانومی از سادات علوی مسئولش بود . اون خانوم، استاد ادبیات حوزه علمیه خواهران قم بود و با شاگردانش که نزدیک به 40 نفر بودند یک گروه داشتند ، یعنی غیر از کلاس درس حضوریشون در حوزه ، سوالهایی که از استادشون داشتند رو توی اون گروه در ال فور آی مطرح می کردند ( چه سوالاتی در باب ادبیات و چه سوالات اعتقادی و غیره )انصافا اون خانوم توی مباحث علوم اسلامی که در حوزه خونده میشه، کار کرده بود و زحمت کشیده بود ... خصوصا در باب مسائل اعتقادی و کلامیمن در کل سه چهار مرتبه، اونهم به عنوان مستمع توی مباحث گروهشون شرکت کردم ... چون فضا، فضایی باز بود و علاوه بر اون استاد و شاگردانش، آقایون و خانومهای طلاب و دانشجو، توی اون گروه زیاد رفت و آمد داشتندیک روز که وارد گروهشون شدم ، دیدم دعواست !فهمیدم خ وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 22:28

بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزدر ادامه ی خاطرات مربوط به « فضای مجازی » ، می پردازم به خاطرات نفر چهارممقدّمه : یک خانومی بود که علاوه بر خوندن درس طلبگی، جزو کادر آموزشی حوزه علمیه هم بودپدر و مادر این خانوم نیت کرده بودند که ایشون رو به ازدواج طلبه دربیارند ... اما این خانوم به هنگام ازدواجش، دل به یک آقایی بست که طلبه نبود و در نهایت با همون آقا ازدواج کرد.بعد از ازدواجش، به مرور متوجه شد که همسرش در بیرون از خانه، با دختران و زنان ارتباط داره و به همین خاطر نسبت به خود ایشون سرد و بی تفاوت شده ...چت ایشون با بنده، بیشتر درباره سرد بودن همسرش نسبت به خودش بود ( که اگر نیاز به راهنمایی داشت، راهنماییش می کردم ، اگر نیاز به گوش دادن و سنگ صبور بودن بود، من سنگ صبورش بودم ... خلاصه هر وقت اومد روی خط من، با حوصله ی هر چه تمامتر به حرفهاش گوش دادم ... این حوصله کردن به خاطر نوع نگاهم به جایگاه ایشون بود که اولا طلبه هست، ثانیا در مدرسه علمیه، در قالب کادر آموزشی به طلبه ها خدمت میکنه که به نوعی خدمت به امام زمان عج محسوب میشه ، از این جهت مورد احترام من بود )این خانوم قبل از سال 94 ، از همسرش جدا شد و بعدش هم یک ازدواج ناموفق دیگه داشت که خیلی زود به جدایی منجر شد ( البته سر ازدواج دوّمش مقصر صد در صدی خودش بود چون میدونست طرف مقابلش آدمِ نرمالی نیست و از لحاظ تقیدات اخلاقی ضعیف هست! ... علی ای حال، بعد از اندک زمانی که از ازدواج دومش گذشت، فهمید که همسر دومش هم مثل همسر اولش أنیس النساء هست )در ایام چت یاهو یعنی از سال 1384 تا 1388 در مورد ایشون مطلقا چیزی از اون صحنه های خاص ندیدم ( منظورم همون صحنه هایی هست که در سه تا پست قبلی خوندید ) اما در نیمه دوم وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 23:57

بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزامیدوارم عزاداریهای شما در ایام محرم مورد قبول قرار گرفته باشه و من رو از دعای خیر فراموش نکرده باشیددر ادامه ی خاطرات « فضای مجازی » ، می پردازم به خاطرات مربوط به نفر سوم مقدمه : از اول طلبگی، یکی از علاقه های من ، مطالعه زندگی علماء و بزرگان بود، از زندگی شخصیشون تا تقیدات اخلاقی و همینطور کراماتشونیکی از نکاتی که وجه مشترک تمام علماء و بزرگان بود، سختی هایی بود که در مسیر زندگیشون کشیده بودند و همین باعث شد تا همیشه از خدا بخوام وضع مالی من خوب بشه و این توفیق رو بده که از طلبه ها خصوصا طلبه هایی که واقعا دغدغه دین و شریعت دارند دستگیری کنم و بتونم کمکی هر چند کوچک بهشون داشته باشم ( گرچه در مقام عمل این توفیق نصیبم نشد چرا که سالبه به انتفاء موضوع بود )در طول عمر طلبگی ام هم، کسانی رو که به طلبه ها کمک می کردند، قلبا و با تمام وجود دوست داشتم ، از باب مثال می تونم به مرحوم آقای گوهرشادی اشاره کنم که از نسل بانو گوهرشاد بود و به طلاب مشهد کمک های فراوانی کرده بود ( بانو گوهرشاد همون خانومی که مسجد گوهرشاد رو در حرم ساخت ) و یا مرحوم آقای دکتر سیف الله وحید دستجردی رحمت الله علیه که یک وقتی خودش رئیس سازمان هلال احمر بود و بعدها دختر ایشون وزیر بهداشت شده بود . مطمئنم این طیف افراد که دغدغه شون طلبه ها و زندگیشون بود، در عالم برزخ و قیامت اثرات خوبی از این دغدغه شون خواهند دید .این نفر سوم که میخوام ازش بنویسم از همین دسته افراد بود، ایشون خانومی بود با اینکه رشته تحصیلی و شغلش هیچ ارتباطی با طلبگی و حوزه نداشت اما نسبت به طلبه ها و زندگیشون دغدغه داشت و در مقام عمل هم کمک هایی به طلبه ها کرده بود ( مثلا خبر دارم که در شه وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 0:58

بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزدر پست قبلی بنا داشتم دو تا خاطره تبلیغی نقل کنم اما دیدم خیلی طولانی میشه ، لذا بنا گذاشتم خاطره دوم رو در این پست بنویسم خاطره تبلیغیسال 1381 برای اولین بار متن کتاب « مُغنی الادیب » رو تدریس می کردم که ایام تبلیغی ماه مبارک رمضان فرا رسیدفضا، فضای تبلیغ رفتن بود و رفقای من – حتی رفقایی که اهل تدریس بودند - همه شون به سفر تبلیغی رفتند و اکثر کلاسها تعطیل بوداز طرفی چون کتاب مغنی الادیب رو اولین بار تدریس می کردم و درگیر یک متن جدید شده بودم ، ذوق و شوق خاصی داشتم و دلم نمی اومد روند تدریس قطع بشهبه حضرت ابالفضل علیه السلام متوسل شدم و عرض کردم ؛« کار کار شماست، من رو ببرید جایی که هم منبر داشته باشم و هم کتاب مغنی رو تدریس کنم !! »ظاهراً خواسته ی ناممکنی بود آخه « منبر رفتن در روستا » و « تدریس در حوزه »، این دو قابل جمع نبودندبا دو نفر از رفقا رفتیم سازمان تبلیغات استان خراسان و از اونجا به ما ماموریت دادند که بریم به استان فارس و شهر شیرازاز شیراز ما رو فرستادند به شهرستان لارشبی که در سازمان تبلیغات شهرستان لار مستقر بودیم ، رئیس سازمان، تمام روحانیون مبلّغ رو توی سالن نمازخونه جمع کرد و سوال کرد : « چند نفر از شما در حوزه تدریس دارید ؟ » از مجموع پنجاه نفر، حدود ده نفر دستشون رو بلند کردند ... از اون ده نفر پرسید که چی تدریس دارید ؟ بعضی ها گفتند ادبیات ، بعضی ها فقه و اصول ، یکی دو نفر هم معقولاتگفت : اگر بگم اینجا یک حوزه علمیه ای هست ک برای ماه مبارک نیاز به استاد ادبیات دارند ، کدومتون حاضرید برای تدریس وایسید ؟ همه گفتند : « ما اومدیم منبر و تبلیغ تا یک پولی بتونیم بگیریم ، توی تدریس که پول نیست ، اگر بنا بود تدری وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 23:03

چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۲ - 17:16 - هادی کردان - بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزدر این پست و چند پست آینده، به خاطرات مربوط به « فضای مجازی » می پردازمخاطرات مربوط به این فضا، بسیار زیاد هست و نمیشه همه شون رو در این وبلاگ نقل کنم، به همین جهت، فقط به خاطراتی اشاره می کنم که خیلی خاص هستند و بعیده کسی از شما دوستان اینطور چیزهایی رو در ارتباط با افراد تجربه کرده باشهچند نکته رو قبل از بیان خاطرات عرض می کنم :نکته اول : در روایات اهل بیت علیهم السلام از همنشینی با بعضی افراد که دچار گناهان خاص هستند، به شدّت نهی شده ، چرا که آن گناهان خاص، دامن هم نشین و همکلام رو هم می گیره ، بهمین خاطر از سال 1383 که وارد فضای اینترنت شدم، هر فردی که با من ارتباط برقرار می کرد و ارتباطش ادامه دار می شد ، به امام رضا علیه السلام توسل می کردم و از حضرت می خواستم خودشون مواظبم باشند ( که اگر اون فرد اهل گناه خاصی هست، ارتباطم باهاش زود قطع بشه تا شرّش دامن من رو نگیره ) بر همین اساس، این یک رویه شده بود که هر فردی ارتباطش با من ادامه دار می شد اما موقع زیارت در حرم اقا، در خاطرم نمی اومد، می فهمیدم ارتباطم با اون فرد باید قطع بشه و خدا میدونه این رویه چقدر دقیق و حساب شده بودبعنوان نمونه : نیمه ی دوّم سال 94 ، یک خانوم طلبه ای بود اهل یکی از شهرهای خراسان رضوی که با معرفی یکی از دوستان، اومده بود روی خط تلگرامم تا مشورت بگیره ، مدت دو ماه تمام روی خط من بود و گاهی میشد که دو تا سه ساعت وقتم رو می گرفت و اصرار داشت هر وقت به حرم رفتید برای مشکلات من دعا کنیداما توی اون دو ما وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 23:03

بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزادامه ی خاطرات مربوط به « فضای مجازی » رو پی میگیریم با نفر دوم، منتها قبل از بیان اصل خاطرات، مقدمه کوتاهی رو در مورد ایشون می نویسممقدّمه : یک خانوم متاهلی بود که دور از وطنِ مادریش، در یک شهری زندگی می کرد و در همان شهر مشغول تحصیل در دانشگاه بودهمسر ایشون دچار مشکلی شده بود که نمی تونست در خونه بمونه ( اگه اشتباه نکنم بخاطر بدهکاری، تحت تعقیب پلیس بود )این خانوم در چنین شرایطی وارد چت یاهو شد و چون شمّ مذهبی داشت، بیشتر با بچه مذهبی ها ارتباط گرفتهمزمانی که ایشون در چت یاهو فعال بود ، پیگیر کارهای طلاق و جدایی هم بود ( ظاهرا اصل ازدواجش اجباری بود ، در ادامه هم مشکل همسرش باعث شد تا تنها بشه )در فضای مجازی، بین همه ی کاربران اینطور جا انداخته بود که من خانمی مجرد هستم ( یه طورایی حق هم داشت! نمی تونست بگه من متاهل هستم و همسرم متواریه )ایشون هم مثل خیلی های دیگه به خاطر سوالات مذهبی ، در چت یاهو ، به من پیام می داد ...مدتی که گذشت، متوجه صمیمیت در کلامش شدم، مثلا وقتی میخواست من رو مخاطب قرار بده به جای الفاظی چون « حاج آقا » ، « آقا یا جناب کردان » یا « برادر من » ، از لفظ « داداش » استفاده می کرد و این با روحیه طلبگی من، اصلا سازگار نبود و بابت این قضیه واقعا عذاب می کشیدم ... البته ایشون مرتکب گناه نشده بود و مدلش اونطوری بود ولی من روحیاتم خاص بود میخواستم عذرش رو بخوام اما دیدم هر بار که به حرم میرم، اولین نفری هست که به ذهنم میاد تا به جاش سلام بدهم یا زیارت کنم ( طبق همون قاعده دقیقی که در پست قبلی نوشتم ) ... پایان مقدمهخاطره ی اوّلاون سالها توفیقی بود که هر شب ساعت هشت حرم باشم ، یک شب جلوی ضریح نشستم و به آقا ع وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 23:03

چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۲ - 21:43 - هادی کردان - بسم الله الرّحمن الرّحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزامیدوارم طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشهبعد از حدود ده سال مریضی و خونه نشینی، در ماه مبارک امسال توفیق شد به تبلیغ و منبر برم. به همین خاطر این پست رو اختصاص میدم به بیان خاطره ای از تبلیغ رفتنم در دهه ی هفتادماه مبارک رمضان سال 1379 در یکی از روستاهای دور دست مازندران ( مرز بین استان مازندران و استان سمنان ) تبلیغ بودم ، روز عید فطر تعطیل بود و اتوبوس یا مینی بوسی نبود که بخواد به سمت ساری حرکت کنه . یکی از اهالی روستا که با ماشین شخصی میخواست به سمنان بره، من رو تا جاده ی اصلی رسوند و به سمت سمنان رفتبرف زده بود و هوا خیلی سرد بود . کنار پاسگاهی که اونجا بود ایستادم اما هیچ راننده ای حاضر نبود آخوند سوار کنهیادم اومد از فرمایش امام زمان عج که به مرحوم آقا سید شهاب الدین مرعشی نجفی رحمت الله علیه فرمود : « به شیعیان ما بگو هر وقت در بیابان به مشکلی برخوردند ، مرا صدا بزنند تا مشکلشان را حل کنم »... ( بیابان کنایه از جایی است در سفر که هیچ امیدی برای رسیدن به مقصد نمانده همچنانکه این فرمایش امام، وقتی بود که اقا سید شهاب الدین در مسیر زیارت امامزاده سید محمد راه را گم کرده بود و از فرط خستگی ساعاتی بیهوش به زمین افتاده بود که آقا نجاتشان دادند )به آقا عرض کردم ؛ 140 تا صلوات به نیت تعجیل در ظهور می فرستم ، شما هم ماشینی رو برای من بفرستیدمن شروع کردم به فرستادن صلوات ها تا اینکه 140 تا صلوات تمام شد و هیچ ماشینی حاضر نشد من رو به سمت ساری ببره در حالیکه وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 63 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:36

بسم الله الرحمن الرحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزخاطرم هست بین سالهای 1365 تا 1367 هر وقت پیکر مطهر شهیدی رو به ساری می آوردند ، پدرم من رو با خودش به مراسم تشیع می برد . موقع تشییع، مردم این جمله رو زمزمه می کردند : « شهیدان زنده اند الله اکبر، به خون آغشته اند الله اکبر »همین جمله باعث شد تا از همون بچگی نگاه من به شهدای عزیزمون بر مبنای زنده بودنشون باشه یعنی صدای ما رو می شنوند و به هنگام توجه ما به اونها ، به ما توجه می کنند و در صورت درخواست و حاجتی، طبق قانونی که بر ما پوشیده هست کار ما رو - در صورت موافقت با مصلحتمون - راه میندازندبه خاطر همین نگاه، همیشه به اتفاقاتی که « حکایت از عنایت شهیدی به فردی داره » رو دوست داشتم بشنوم یا در کتابی بخونم تا اینکه چند هفته پیش با کتاب « شهیدان زنده اند » آشنا شدم و همانطور که انتظار داشتم حکایات عجیبی توی این کتاب خوندم که دو موردش رو با شما در میان میگذارمحکایت اول : یکی از اساتید دانشگاه تهران میگه : شبی در عالم خواب شهید ابراهیم همّت رو دیدم که با موتور تریل اومد دنبالم و گفت بیا بریم که یک نفر به کمک نیاز داره . سوار موتورش شدم و با هم رفتیم به یک خیابان و کوچه خاص و درب معینیاز خواب بیدار شدم ...جریان خواب رو به یکی از دوستان گفتم ، گفت ادرسی که در خواب با شهید رفتید رو بلدی ؟ گفتم بلهگفت بریم ببینیم ماجرا چیهوقتی رفتیم درب اون خونه و زنگ زدیم ، جوانی درب رو باز کردبهش گفتیم : شما با شهید همت کار داشتید ؟!تا این جمله رو شنید منقلب شد و شروع کرد به گریه کردنگفتیم ماجرا چیه ، چرا گریه می کنی؟گفت : من از دنیا خسته شدم ، میخواستم خودکشی کنم . دیشب که از بزرگراه شهید همت به سمت خونه می اومدم، چشمم به تابلوی بزرگراه و اسم شهید ا وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1402 ساعت: 0:59

بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت شما دوستان عزیز از خصوصیات زندگی آخرالزمانی، « اشتغال بیش از حد مردم به امورات روزمره » هست به طوری که مردم رعایت بعضی از مسائل اخلاقی که عواقب سریع دنیوی دارند رو فراموش می کنند و سهواً مرتکب اشتباهی میشن که اندکی نگذشته به مجازات اون اشتباه گرفتار میشن ( به قول طلبه ها بین الهلالین عرض کنم ؛ در باب روایات زمان ظهور به این « اشتغال بیش از حد » اشاره شده که امام معصوم فرمود ؛ وقتی مهدی عج ظهور می کند، بعضی از مردم به قدری سرگرم دنیا هستند که از خبر ظهور تنها به یک تعجب بسنده می کنند !! ... مثل این هست که میگن ؛ عه! بالاخره امام ظهور کرد؟ ... و بعد ادامه اشتغالات دنیوی ) یکی از حقوقی که اشتغالات دنیوی باعث میشه اون رو فراموش کنیم ، رعایت حدود اطرافیان هست .... گاهی یک داد زدن سر فرزند یا زود از کوره در رفتن و پرخاشگری و امثال اون باعث میشه خیلی زود مجازات بشیم اما اشتغالات دنیوی حتی مجال این رو نمیده که بشینیم فکر کنیم که این بلا و مصیبت از کجا نشأت گرفته و چه کاری انجام دادیم که همچین مصیبتی سرمون اومد ...به دو نمونه از مرحوم حاج شخ رجبعلی خیاط رحمه الله اشاره می کنم :نمونه اوّل : دختر یکی از نزدیک‌ترین شاگردان شیخ رجب علی خیاط می گوید : « بچه که بودم، یک روز همراه پدر ومادرم برای خرید، به بیرون از خانه رفتیم. اصرار و گریه های من برای خریدن کفش مورد علاقه‌ام که مناسب نبود، باعث شد پدرم مرا کتک بزند. ظهر همان روز پتک آهنگری در مغازه روی دست پدرم می افتد و حال و روزش را به هم می‌ریزد. بعدازظهر به خانه شیخ رجب علی خیاط می‌رود. او دست پدرم را که می‌بیند به او می‌گوید عزت الله خان! حواست به بچه‌ات نبوده است؟ برو دل دخترت را به دست بیاور»نمونه دو وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 78 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 11:21

بسم الله الرّحمن الرّحیم با سلام خدمت شما دوستان عزیزامیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشید و عبادات شما در ماه مبارک رمضان مورد قبول خداوند متعال قرار بگیرهدر ادامه بحث های قرآنی ، اشارتی به نام سه تن از پیامبران خواهم داشتآدم  :  در مورد این اسم دو نظریه وجود داردبعضی ها این واژه را عربی دانسته و گفته اند : کلمه آدم از ریشۀ « أدیمُ الارض » به معنی ظاهر خاک های روی زمین است و چون انسانِ نخستین از خاک های روی زمین خلق شده است، به او « آدم » گفته اند .در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین آمده : « آدم را آدم ناميده‌ اند، چون از اَديم زمين آفريده شد. بدين سان كه خداوند تبارك و تعالي جبرئيل عليه ‌السلام را فرستاد و به او فرمود از اَديم الارض ( لايه بيروني زمين ) چهار قسمت خاك بياورد: خاكي سفيد، خاكي سرخ، خاكي قهوه اي و خاكي سياه و آن‌ها را از قسمت‌هاي نرم و سخت زمين فراهم آورد » کنز العمال حدیث 15126عده ای دیگر گفته اند واژه آدم عربی نیست : چرا که استعمال این لفظ، به قبل از قرآن بر می گردد و در کتابهای پیامبران قبلی نیز این نام وجود داشته است. در تورات کلمه آدم از ریشه آداما گرفته شده و این صفت برای رنگ است به معنای گندم گون . بنابر این، آدم به مردی می گویند که گندمگون است یعنی نه سیاهِ سیاه است و نه سفیدِ سفید که در کلام عرب به آن « أسمَر » می گوینددر میان غربی ها مرسوم است که به یاد حضرت آدم، اسم پسر را « آدام » می گذارند مانند آدام اسمیت که فیلسوف و اقتصاد دان بزرگ اسکاتلندی است و به « پدر علم اقتصاد مدرن » معروف و مشهور است .نوح : عده ای این نام را عبرانی به معنای « راحت » دانسته اند و عده ای هم عربی به معنای « نوحه و ناله کردن! »از القاب این پیامبر الهی وبلاگ شخصی هادی کردان...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadikordano بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:24