وبلاگ شخصی هادی کردان

متن مرتبط با «شهیدان» در سایت وبلاگ شخصی هادی کردان نوشته شده است

در محضر شهیدان

  • بسم الله الرحمن الرحیمبا سلام خدمت شما دوستان عزیزخاطرم هست بین سالهای 1365 تا 1367 هر وقت پیکر مطهر شهیدی رو به ساری می آوردند ، پدرم من رو با خودش به مراسم تشیع می برد . موقع تشییع، مردم این جمله رو زمزمه می کردند : « شهیدان زنده اند الله اکبر، به خون آغشته اند الله اکبر »همین جمله باعث شد تا از همون بچگی نگاه من به شهدای عزیزمون بر مبنای زنده بودنشون باشه یعنی صدای ما رو می شنوند و به هنگام توجه ما به اونها ، به ما توجه می کنند و در صورت درخواست و حاجتی، طبق قانونی که بر ما پوشیده هست کار ما رو - در صورت موافقت با مصلحتمون - راه میندازندبه خاطر همین نگاه، همیشه به اتفاقاتی که « حکایت از عنایت شهیدی به فردی داره » رو دوست داشتم بشنوم یا در کتابی بخونم تا اینکه چند هفته پیش با کتاب « شهیدان زنده اند » آشنا شدم و همانطور که انتظار داشتم حکایات عجیبی توی این کتاب خوندم که دو موردش رو با شما در میان میگذارمحکایت اول : یکی از اساتید دانشگاه تهران میگه : شبی در عالم خواب شهید ابراهیم همّت رو دیدم که با موتور تریل اومد دنبالم و گفت بیا بریم که یک نفر به کمک نیاز داره . سوار موتورش شدم و با هم رفتیم به یک خیابان و کوچه خاص و درب معینیاز خواب بیدار شدم ...جریان خواب رو به یکی از دوستان گفتم ، گفت ادرسی که در خواب با شهید رفتید رو بلدی ؟ گفتم بلهگفت بریم ببینیم ماجرا چیهوقتی رفتیم درب اون خونه و زنگ زدیم ، جوانی درب رو باز کردبهش گفتیم : شما با شهید همت کار داشتید ؟!تا این جمله رو شنید منقلب شد و شروع کرد به گریه کردنگفتیم ماجرا چیه ، چرا گریه می کنی؟گفت : من از دنیا خسته شدم ، میخواستم خودکشی کنم . دیشب که از بزرگراه شهید همت به سمت خونه می اومدم، چشمم به تابلوی بزرگراه و اسم شهید ا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها